سلام میکنم به لطافت روحت،
خانم چرخنده.
آری، سلامی از روی ادب و برای بازکردن آغوشم تا در پناهش گریه کنی و شانه ای برایت می گذارم تا اشکهایت را میهمان باشد.
چرخنده به حکم تقدیر و رسیدن به نقطه پرگار و آغاز.
می دانی!! همانجا که خود را یافتی
می گویم.
شنیدم گفتی وقتی اهانتت می کردند مادر را در کنار داشتی ؟ خوشا بر سعادتت؛ می دانی چرا؟
آنجا که به بانویت سیلی زدند و اهانت کردند، مادری در کنار نداشت تا به آغوشش پناه گیرد.
برایت از آنجا بگویم که زینب؛ نه مادری داشت، نه برادری و نه مریدی.
آه خدایا، آنجا که در کوچه های شام اهانت می دید و آنجا که چادرش آرامگاهی برای رقیه اش شد را
می گویم.
گفتی چادرت را به حکم عقل بر سر نهادی؟
مرحبا بر تو و هزاران درود بر روحت.
از انتخابت برای رفتن از کشور شیعه و نهادن چادر بر سر گفتی؟!!!!
خبر داری، خداوند امر بر چادر بانویت داد؟
امرالهی را گریزی نیست و بانویت در میان قومی چادر بر سر می نهاد که خاکروبه بر سر پدرش می ریختند و ناسزا به همسرش می گفتند.
سختی های بانویت را.
هرچه بگویم باز حق مطلب ادا نمی شود.
اما!! اشکهایت را نثار آن بانویی کن که الگوی رهایی و آزادیت شده،
نه برای آنانی که پشیزی عشق و ولایت را درک نکرده اند.
اشکهایت را با شانه های من قسمت کن، شاید سنگینی چشمانت بر شانه های خسته ام آرامشی به ارمغان آورند.
بیا و بنشین از نرخ نان بگو، اگر نرخی باشد حتما چرتکه اش در دست خداست. آری نانت را در تنور دلت بگذار و قیمتش را به خداوند بسپار.
آن بینای عادل، چرتکه ای می زند و حساب را به روزش می دهد و پرداختش به وقتش می ماند. چادرت را بر سر بکش و همراه ناله های زینب دلت را به کوچه های غم روان.
آنجا که زینب کوچه های شهر را پیموده و تو هنوز در خم یک کوچه مانده ای!!!!
بزرگی روحت را به کوته بینان مشغول مکن. آنها را به حال خود واگذار و به چرتکه قیمت خداوندی.
آخرین نظرات