سر سفره با دختر دائی ام, نشسته بودم. بحث تعطیلات تابستان بود, یک دفعه فاطمه گفت: - از یک شنبه باید برویم. نمی دانم چرا این مدرسه تمامـ نمی شود. تازه کلاس هشتم بود و خسته شده بود. گفتم: - می خواهی بنشینی در خانه مثلا چکار کنی؟ گفت: رمان بخوانم.… بیشتر »
آخرین نظرات