صداي اذان ظهرمی آمد. همراه دوستم از ساختمان هلال احمر بیرون می آمدیم که ناگهان دوستم گفت: بیا با هم به امام زاده ستی برویم. جواب دادم من عجله دارم شما برو.گفت بیا و مرا هم به دنبال خود کشید.
سر کوچه تابلو امام زاده زده شده بود. داخل کوچه سفگفرش… بیشتر »
آخرین نظرات