عصر شد و موقع نق زدن دخترم، مدام می گفت بریم خونه بابا محمدآقا (پدرخودم) می گفت: _ (بابا داله خونه شـون رو قشنگ می کنه بریم ببینیم) نتوانستم جلوی حس کنجکاوی دخترم برای دیدن بنایی را بگیرم و با هم رهسپار خانه پدر شدیم. پدرم حیاط خانه را تعمیر می کرد،… بیشتر »
آخرین نظرات