یه دوستی یه تمثیلی برای خانواده شوهر آورده بود: می گفت خانواده شوهر مثل بخارین نه می تونی خیلی ازشون فاصله بگیری نه می تونی بهشون بچسبی! یه جا خوندم دوری زیاد نفرت میاره، نزدیکی زیاد هم باعث می شه به حریم شخصی آدما تجاوز بشه. فکر کنم این حرف با حدیث امام صادق (علیه السلام) هم سازگار باشه که می فرمایند: “خیرالامور اوسطها” تو کاراتون حد وسط را رعایت کنید این بهتره.
موضوعات: "فرهنگی" یا "خانواده"
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ ریحانه علی عسکری
دیروز مادرم به همراه خاله بزرگم راهی کربلا شدند. وقتی سوار اتوبوس شدند مادرم زنگ زد که گفتند باید عوارض خروج از کشورم را، به وسیله اینترنت پرداخت کنید. از وقتی مادرم زنگ زده بود تا دوساعت درگیر بودم، خیلی خسته بودم اما نمی توانستم صبر کنم، باید پرداخت میکردم تا با خیال راحت بخوابم. هرچند بار تلاش می کردم ، نمی شد، چون با کارت بانک رفاه پرداخت میکردم. یک دفعه به یاد پیام رسان بله افتادم، وارد که شدم دیدم بله می شود با آن هم پرداخت، هم راحت بود هم مطمئن، از این که احیانا سایت مشابهی قصد سوء استفاده ندارد فقط کارت بانک ملی لازم بود. عوارض را پرداخت کردم تا توانستم چند دقیقه چشمانم را روی هم بگذارم. به پسر خاله ام هم گفته بودند که باید عوارضش را پرداخت کنید. اوهم بی خیالی پیشه کرد و گفت: _همونجا حضوری پرداخت می کنن انقدر پول ازشون گرفتن برای چی؟ صبح ساعت۷ فردا تلفن زنگ زد: _خاله من پشت مرز موندم عوارضم پرداخت نشده از مامانت رد شده، من چیکار کنم؟ شماره ملی اش راگرفتم و عوارض را پرداخت کردم و به سلامتی خاله هم به مادرم پیوست. خواهرم که در جریان بود گفت: _خاله دختر نداره، و گرنه نباید پشت مرز می موند پسرا که فکر کار خودشونن عروسم که آخرش دختر آدم نمی شه، وقتی پسرش اهمیت نده اونم بی خیال می شه. یاد حرف مادرم افتادم ،می گفت: _خالت از اول پسر دوست داشت هیچ وقت از خدا دختر نخواست خدا سه تا پسر بهش داد و حتی نوه هایش هم همه پسر شدند، خالت به آرزوش رسید. اما برد با من بود، یه زن دختر می خواد، پسر فکر آدم نیست. البته که حرف مادرم صددرصد درست نبود ولی غالبا دختران بیش تر به فکر پدر ومادر خود هستند. همان وقت با تمام وجود از خدا خواستم که در تقدیرم دختری صالحه قرار بدهد. پ ن حالا هی برین پسر بخواین از خدا، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: بهترین فرزندان شما دختران هستند. مكارم الأخلاق ج 1 ص 473 29- پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: دختران. فرزندان خوب و نیکویی هستند.زیرا آنها مایه خوشی و انس هستند و از شما پرستاری می کنند.
المستدرك ج 15 ص 115
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم لیلا باباربیع دل به آستانت سپردم تاخودت حوائجم را برطرف کنی. سراسردردهستم وسردرگم وقتی محبت تو عالمگیرست چرامن سوی بنده توروان می شوم وهرلحظه رابه آن دل می بندم درحالی که توبنده نواز هستی. درهمه لحظات مرا دریاب که توفقط می توانی منجی دل درمانده ام باشی .خدایا فقط تومی توانی وخودت درمانگرروح آسیب دیده ام درزمان حساسیت دلم باشی. ره درست نشانم ده که گرفتارم بالاترین دلتنگی این است که دلت برای خودت تنگ باشد …
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ ریحانه علی عسکری
عکس جوانیِ مادرش را از زیر کتابش بیرون آورد.دختری با دامن مشکی و لباس سفید با صورتی که به طرز ناشیانه ای آرایش شده بود. آن را به معلمش نشان داد و گفت: _ نگاه کنید خانم! این عکسیست که قبلا گفتم. مادر من زمانی که هم سن من بوده آرایش می کرده، الان هم آرایش می کند اما به من می گوید تو سنت برای این کارها کم است، بگذار برای وقتی که بزرگ تر شدی؛ مگر سن الان من، با سنِ توی عکس چقدر فرق می کند؟ چرا همه چیز برای خودشان خوب است، به ما که می رسد می شود بد ؟! معلم عکس را از دست دختر می گیرد و نگاهی به آن می اندازد: حرف دختر درست است. اما نمی داند چه بگوید که هم حقیقت را گفته باشد و هم شخصیت مادر را مقابل دختر پایین نیاورده باشد. دختر این بار کاغذی را از بین کتابش بیرون می آورد و می گوید: _این کارنامه پدرم است نمره هایش را ببینید اصلا درس نمی خوانده ولی بخاطر درس نخواندن، ما را جریمه و توبیخ می کند. معلم با نگاهی به کارنامه پدر، سری از روی تاسف تکان می دهد. دختر در سنی نبود که بتوان به اصطلاح سرش را شیره مالید. سال های آخر دبیرستان را می گذراند و این طور که پیدا بود هیچ علاقه ای به گوش کردن امر و نهی های پدر و مادرش نداشت. با این اوضاع کارِ معلم در آن خانه شروع نشده تمام شده بود؛ چرا که دختر علاقه ای به درس خواندن نداشت. معلم هم نمی توانست با اجبار او را به کاری که نمی خواست وادار کند. کتاب دختر را باز کرد و نگاهی به موضوع انداخت: بحث غدیر بود و اثبات آن از طریق عصمت امام. معلم بود و دغدغه داشت و نمی توانست حالا که تا این جا آمده رسالتش را انجام نداده، برود. فکری به ذهنش رسید واین طور شروع کرد: _به نظرت چه لزومی دارد که امام، معصوم باشد و گناه واشتباه نکند؟ دختر سکوت کرد، از این که با تمام حرف هایش نتوانسته بود به معلمش بفهماند که نمی خواهد درس بخواند عصبانی بود؛ به همین دلیل عصبانیت را در نگاهش ریخته و باز به نشانه ی اعتراض سکوت کرد. اما معلم عقب ننشست و ادامه داد: پیامبر اکرم (صلیاللهعلیه وآله وسلّم) فرمودند: «اَنَا وَ عَلِی اَبَوَا هَذِهِ الْاُمَّه؛ من و علی پدران این امت هستیم.(۱) پدرت تو را سفارش به کاری می کند که خودش آن را انجام نمی داده مثل درس خواندن، که خودش نخوانده اما حالا می خواهد تو را بخاطرش جریمه و تنبیه کند. یا مادرت تو را از کاری نهی می کند و می خواهد تو آن را انجام ندهی در حالی که خودش آن را انجام می داده و هنوز هم انجام می دهد، تو اصلا انگیزه ای برای انجام کارهایی که آن ها به آن امر می کنند یا از آن نهی می کنند داری؟ دختر که بحث برایش جالب شده بود جواب داد: _نه اصلا، وقتی خودشان به کاری که می گویند عمل نمی کنند چرا از من انتظار دارند. خودشان دروغ می گویند فقط کافیست من یک بار دروغ بگویم پوستم را می کنند. اگر کاری بدِ است چرا خودشان انجام می دهند اگر نه، چرا مرا نهی می کنند. معلم که به هدفش رسیده بود گفت: حرفت درست است، در مورد امام و رهبر جامعه هم قضیه به همین شکل است. اگر کسی که از طرف خدا می آید و برای ما امر و نهی خدا را می آورد خودش به حرف خداوند عمل نکند کسی حرفش رو گوش نمی دهد. علاوه بر این امام الگوی جامعه است اگر خودش عمل نکند، مردم هم به او نگاه می کنند و می گویند خودش که عمل نمی کند پس حتما واجب نبوده یا او که فلان کار را انجام داده پس حتماحرام نیست؛ ما هم انجام بدهیم اشکال ندارد. این که چه کسی گناهکار است چه کسی نیست را آدم ها نمی توانند تشخیص دهند؛ تشخیصش با کسی است که از آدم ها بالاتر باشد یعنی خود خدا. به همین دلیل خداوند از طریق فرستاده قبلی اش اعلام می کند که نفر بعدی چه کسی باید باشد. خدا در قرآن به پیامبر دستور می دهد: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدی القوم الکافرین(۲) یعنی در روز غدیربه مردم بگو که امام بعد از من که قراراست جامعه رو هدایت کند کیست. و آن قدر مهم هست که می گوید اگر این کار را انجام ندهی رسالتت را انجام نداده ای. آن وقت یک عده آدم بعد از مرگ پیامبر حرفش را گوش نمی کنند و شورا تشکیل می دهند و خودشان یک نفر را انتخاب می کنند. نتیجه اش می شود انتخاب فردی که خدا انتخابش نکرده؛ معصوم نیست و حالا مردم باید حرف کسی را گوش بدهند که خودش گناه می کند و به دیگران می گوید گناه نکن. جالب این جاست که خود اهل سنت هم قبول دارند که خلیفه هایشان غیر از حضرت علی(ع)گناه هم انجام می داده اند. بخاطر همین است که تو برایت سنگین است حرف پدر و مادرت راگوش بدهی با این که می دانی صلاحت را می خواهند. اگه آن ها خودشان اهل عمل بودند، گوش دادن به حرفشان برایت آسان تر نبود؟ دختر که بحث برایش جالب تر شده بود گفت: _بله معلم گفت پس توهم حرف خدا وپیامبرمعصومت را گوش بده. پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)امر کرده اند جلوی نامحرم این طور برخورد کن همان کار را بکن و گفته اند حرف پدر و مادرت را گوش کن، تو هم از آنها تبعیت کن. آری، امامان ما معصوم هستند؛ چون از طرف خدا انتخاب شدند بنابراین راحت تر می توانی حرفشان را گوش کنی و پذیرش کلامشان برایت آسان تر است. پی نوشت ها: ۱ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۶، ص۱۱، تهران، اسلامیه، چاپ بیست و سوم، ۱۳۸۵ق ۲مائده/سوره۵، آیه۶۷
اﻣﺮﻭﺯ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺧﺪﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎی من ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺎﻓﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ هی ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭ ﻏﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺑﮑﺸﻨﺪ ﮔﺎﻫﯽ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻡ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ بعضی وقتا بی خیال که بشید همه چی درست میشه. بسپارید به اون بالایی
آخرین نظرات