شما امروزچگونه امام حسین علیه السلام را کمک و یاری می کنید؟
فرم در حال بارگذاری ...
|
زندگاني حضرت عباس بن علي تا قبل از واقعه عاشورا کمتر مورد توجه مورخان قرار گرفته است. مطلبي هم که برخي نظير مورخ الدوله سپهر در ناسخ التواريخ و به تبع او ديگران در باب شجاعت عباس در جنگ صفين نقل کرده اند، کاملاً بي پايه و اساس است؛ چرا که وي هنگام جنگ صفين نوجواني چهارده ساله بود و در جنگ حضور نداشت. از سال 40 هجري يعني سال شهادت امام علي(ع) تا واقعه عاشورا هم در سال 61 هجري رويداد برجسته يي که حضور جنگاوري مثل عباس را ضروري کند، رخ نداد و دوران جواني عباس در صلح تحميلي طي شد. تقريباً کليه مقاتل معتبر متقدم، بر اين نکته اتفاق دارند که امام حسين(ع) پس از تصميم به هجرت از مدينه به سوي مکه، همراه فرزندان، برادران، برادرزادگان و همه خاندانش به جز محمد بن حنيفه از مدينه بيرون آمد. عبدالله، جعفر و عثمان ديگر برادران کوچک تر عباس از نسل علي و ام البنين، او را در اين سفر همراهي مي کردند. از اين چهار برادر فقط عباس متاهل بود و دو فرزند به نام هاي فضل و عبيدالله داشت به همين دليل کنيه او «ابوالفضل» نام گرفت. اگر چه فضل در نوجواني درگذشت و عبيدالله تنها وارث عباس بود. ... روزها و ساعاتي را که اين چهار برادر در کنار امام حسين(ع) و همراه کاروان او از مدينه تا مکه و سپس کربلا سپري کردند، تاريخ به روشني ثبت نکرده است، اما سير حوادث بعدي نشان مي دهد که آنان لحظه يي را در کنار امام حسين(ع) به غفلت طي نکردند. تاريخ نخستين خبر از ايفاي نقش عباس در واقعه کربلا را در روز هشتم محرم سال 61 هجري نقل مي کند. در روز هشتم کاروان امام در کربلا زمينگير بود. ابومخنف در اين خصوص مي نويسد؛ از عبيدالله بن زياد نامه يي به اين مضمون به عمر بن سعد رسيد؛ اما بعد از حمد و ثناي خدا بين حسين و يارانش با آب فاصله بينداز، تا قطره يي از آن را ننوشد، همان گونه که با اميرالمومنين خليفه متقي پاک و مظلوم عثمان بن عفان کردند. عمر بن سعد، عمرو بن حجاج زبيدي را در راس پانصد سپاهي به کناره فرات فرستاد و آنها بين حسين و يارانش و آب فرات مانع شدند تا قطره يي از آن را ننوشد. اين اقدام سه روز قبل از شهادت حسين(ع) بود. وي ادامه مي دهد؛ وقتي تشنگي بر حسين و يارانش عارض شد، برادر خود عباس بن علي بن ابي طالب را فراخواند و او را همراه سي سوار و بيست پياده و بيست مشک براي آوردن آب فرستاد. آنان شبانه آمدند تا به آب نزديک شدند. جلودار ايشان نافع بن هلال جملي با پرچم پيش آمد. عمرو بن حجاج زبيدي گفت؛ اين مرد کيست؟ آمد و گفت؛ براي چه آمده يي؟ گفت؛ آمده ايم از اين آبي که ما را از آن ممنوع کرده ايد، بنوشيم. گفت؛ بنوش، نوش جانت. گفت؛ نه، سوگند به خدا مادامي که حسين و يارانش تشنه هستند، قطره يي از آن نخواهم نوشيد. همراهان عمرو بن حجاج متوجه آنها شدند. عمرو گفت؛ آنان نمي توانند آب بنوشند. ما را اينجا گذاشته اند که نگذاريم آنها آب بنوشند. وقتي ياران نافع نزديک شدند، وي به پيادگان گفت؛ مشک هايتان را پر کنيد، پيادگان با سرعت مشک ها را پر کردند. عمرو بن حجاج و يارانش به طرف آنها هجوم بردند. عباس بن علي و نافع بن هلال نيز حمله آنها را دفع کردند. سپس به طرف خيمه ها بازگشتند. 1 خبر دوم؛ عصر روز نهم محرم در اين روز عبيدالله بن زياد نامه شديداللحني براي عمر بن سعد فرستاد و او را به جنگ با حسين(ع) تشويق و ترغيب کرد و نامه را به شمر بن ذي الجوشن سپرد. شمر بن ذي الجوشن نامه را گرفت با عبدالله بن ابي المحل به عبيدالله گفت؛ خدا کار امير را سامان دهد، خواهرزاده هاي ما با حسين هستند، اگر صلاح مي داني براي ايشان امان نامه بده. ام البنين دختر حزام همسر علي بن ابي طالب(ع) بود که عباس، عبدالله، جعفر و عثمان را براي او به دنيا آورده بود. ام البنين عمه عبدالله بن ابي المحل بن حزام بن ربيعه بن الوحيد بن لعب بن عامر بن کلاب بود. عبدالله بن ابي المحل امان نامه را به وسيله غلام خود کزمان فرستاد. وقتي وي رسيد آنها را فرا خواند. او گفت؛ اين امان نامه را دايي شما برايتان فرستاده است. جوانان به او گفتند؛ سلام ما را به او برسان و بگو ما نيازي به امان شما نداريم. امان خدا بهتر از امان پسر سميه است. راوي گفت؛ شمر بن ذي الجوشن با نامه عبيدالله بن زياد نزد عمر بن سعد آمد. هنگامي که عمر بن سعد نامه را خواند، گفت؛ واي بر تو، خدا خانه ات را خراب کرده و اين نامه را نابود کند، سوگند به خدا مطمئن هستم تو مانع پذيرش پيشنهادهاي من به او شده و کاري را که اميد اصلاح داشتيم، خراب کردي. به خدا قسم حسين هرگز تسليم نمي شود، چون روح پدرش در اوست. شمر گفت؛ چه خواهي کرد؟ آيا دستور امير را اجرا کرده و دشمنش را خواهي کشت؟ اگر چنين نمي کني سپاهيان را به من واگذار. عمر بن سعد گفت؛ نه تو لياقت نداري، خود اين کار را به عهده مي گيرم و تو فرمانده پيادگان باش. راوي گفت؛ شب پنجشنبه نهم محرم عمر بن سعد به حسين و يارانش حمله کرد. شمر در مقابل ياران حسين ايستاد و گفت؛ خواهرزاده هاي ما کجايند؟ عباس، جعفر و عثمان فرزندان علي بن ابي طالب جلو آمده و گفتند؛ چه مي خواهي؟ گفت؛ شما در امانيد. جوانان به او گفتند؛ خدا تو و امانت را لعنت کند، چون دايي ما هستي در امانيم، ولي پسر رسول خدا در امان نيست، راوي گفت؛ سپس عمر بن سعد فرياد زد؛ اي لشگر خدا غبر اسبان خودف سوار شويد و خوشحال باشيد. آنان سوار شدند و بعد از نماز عصر براي جنگ با حسين آماده شدند. حسين در مقابل خيمه خود دو زانو نشسته و به شمشيرش تکيه داده بود. خواهرش زينب فريادي شنيد. نزديک برادر آمد و گفت؛ اي برادر، آيا نمي شنوي صداها نزديک شده است، حسين(ع) سر خود را بالا کرد و گفت؛ من رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم که به من گفت؛ تو به سوي ما مي آيي. راوي گفت؛ زينب به صورت خود زده و گفت؛ اي واي بر ما، حسين(ع) گفت؛ خواهرم چرا واي بر تو، آرام باش، خدا تو را رحمت کند. عباس بن علي گفت؛ اي برادر، لشگر آمد. حسين برخاست، سپس گفت؛ عباس، اي برادر سوار شو و از ايشان سوال کن چه شده و چه اتفاق تازه يي افتاده است و براي چه آمده اند؟ عباس همراه بيست سوار از جمله زهير بن قين و حبيب بن مظاهر نزد سپاه عمر بن سعد رفت و گفت؛ چه شده؟ و چه مي خواهيد؟ گفتند؛ فرمان امير آمده که به شما اعلام کنيم يا بر حکم گردن نهيد يا به اين کار مجبور خواهيد شد. عباس گفت؛ عجله نکنيد تا نزد ابا عبدالله برگشته و پيغام شما را به او برسانم. گفتند؛ برو و او را از اين خبر آگاه کن و به ما بگو او چه گفته است. عباس با شتاب نزد حسين آمد و مطلب را به او گفت. ياران امام غنيزف در اين فرصت براي سپاه عمر خطابه مي خواندند. راوي گفت؛ عباس بن علي با شتاب خود را به لشگر عمر رساند و گفت؛ اي مردم، ابا عبدالله از شما مي خواهد که امشب را برگرديد تا در اين کار انديشه کند زيرا در مساله يي که ميان شما و او واقع شده سخن ره به جايي نمي برد. پس صبح هنگام يکديگر را خواهيم ديد ان شاءالله. اگر درخواست شما را پذيرفتيم پس بدان گردن مي نهيم و اگر مايل نبوديم؛ نخواهيم پذيرفت. حسين امشب را فرصت مي خواهد تا به کارهايش رسيدگي کرده و به خاندانش وصيت کند. هنگامي که عباس بن علي اين پيغام را داد، عمر بن سعد گفت؛ اي شمر نظر تو چيست؟ شمر گفت؛ تو چه مي گويي؟ تو فرمانده هستي. نظر، نظر توست، عمر بن سعد گفت؛ اي کاش نبودم. سپس عمر بن سعد به لشگر گفت؛ نظر شما چيست؟ عمرو بن حجاج سلمه زبيدي گفت؛ سبحان الله، به خدا سوگند اگر مردم ديلم هم چنين درخواستي از تو مي کردند بايد قبول مي کردي. قيس بن اشعث گفت؛ قبول کن، به جان خودم سوگند صبح زود براي جنگ با تو آماده مي شوند. عمر بن سعد گفت؛ سوگند به خدا اگر بدانم که چنين خواهند کرد هم امشب به ايشان مي تازم. راوي گفت؛ هنگامي که عباس بن علي پيام عمر بن سعد را براي امام آورده بود، امام گفت؛ به سوي ايشان برو اگر توانستي تا فردا از ايشان مهلت بگير و امشب آنان را دور کن، تا اين شب را به نماز و دعا و استغفار پروردگار بگذرانيم. او خود مي داند که من خواندن نماز و قرائت قرآن و دعاي فراوان و استغفار نمودن را دوست دارم. 2 خبر سوم؛ شب عاشورا پس از دفع عمر بن سعد، حسين(ع) شب هنگام يارانش را جمع کرد و گفت؛ خدا را به بهترين شکل ممکن حمد و ثنا نموده و او را در خلوت و جلوت ستايش مي کنم. خدايا تو را مي ستايم که ما را به وسيله نبوت گرامي داشتي و به ما قرآن آموختي. در دين، بصيرتمان عنايت کردي و براي ما گوش و چشم و دل نهاده و از مشرکانمان قرار ندادي. اما بعد، من هيچ کس را شايسته و بهتر از ياران خود و هيچ خانداني را صادق تر و متحد تر از خاندانم نديده ام. خداوند از جانب من به شما بهترين پاداش را بدهد. آگاه باشيد من گمان مي کنم فردا سرانجام ما و اين گروه مشخص شود. بدانيد که من همه شما را آزاد کرده و بيعت خود را از شما برداشتم. تاريکي شب پوشش مناسبي است که سوار شده و برويد. حسين(ع) ادامه داد؛ از تاريکي شب استفاده کرده و بر شتر سوار شويد و هر کدام شما، دست يکي از افراد خانواده مرا بگيرد و به روستاها و شهرهاي خود ببرد تا زماني که خدا گشايشي حاصل کند زيرا اينان مرا خواسته و اگر به من دست يابند ديگران را دنبال نمي کنند. پس برادران، پسران، برادرزادگان و فرزندان عبدالله بن جعفر گفتند؛ چنين نمي کنيم که بعد از تو باقي بمانيم، خداوند اين کار را هرگز از ما نبيند. ابتدا عباس بن علي چنين گفت. سپس ديگر يارانش مطالب مشابهي بيان کردند. 3 خبر چهارم؛ صبح عاشورا در صبح عاشورا وقتي که دشمن آماده نبرد شد بار ديگر حسين(ع) آنان را نصيحت کرد و گفت؛ اي مردم، سخنم را بشنويد و عجله نکنيد تا به دليل حقي که بر من داريد شما را اندرز داده و علت آمدن خود را شرح دهم. اگر عذرم را بپذيريد و سخنانم را صادقانه يافتيد و منصفانه قضاوت کرديد، چاره يي جز پرهيز از جنگ با ما نداريد و اگر عذر نپذيرفته و با حق و انصاف رفتار نکرديد؛ فَعَلَى اللّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُواْ أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُواْ إِلَيَّ وَلاَ تُنظِرُونِ (سوره يونس آيه 71) شما با آن خدايانتان که شريک خداي جهان مي دانيد، همدست شويد و کار خود را به شورا بگذاريد تا مطلبي بر شما پوشيده نماند. سپس تصميم خود را درباره من به مرحله اجرا بگذاريد و مهلتم ندهيد، به يقين مولا و ياور من خدا است و از صالحان حمايت خواهد کرد. راوي گفت؛ دختران و خواهران امام حسين(ع) با شنيدن اين سخن فرياد زدند و گريستند. حسين(ع) عباس و پسرش علي را نزد آنان فرستاد و به آن دو گفت؛ آنان را آرام کنيد. به جان خود سوگند از اين پس زياد گريه خواهند کرد و آنان براي ساکت نمودن زنان رفتند. 6 پس از آن امام ياوران خويش را براي جنگ به صف کرد و پرچم جنگ را به دست برادرش عباس سپرد. از اين به بعد تا لحظه شهادت عباس خبر معتبري درباره او به دست نداريم. خبر آخر خبر آخر، شيخ مفيد مي نويسد؛ چون تشنگي بر امام حسين(ع) سخت شد به سوي فرات به راه افتاد و برادرش عباس همراه او بود. سواران دشمن راه بر او گرفتند. مردي از بني دارم تيري به سوي امام پرتاب کرد که زير چانه آن حضرت نشست و… امام به جاي خويش باز گشت. از آن سو لشگر دور عباس را گرفته به او حمله ور شدند و آن جناب به تنهايي با ايشان جنگ کرد تا شهيد شد و عهده دار شهادت آن جناب، زيد بن ورقاء حنفي و حکيم بن طفيل سنبسي بودند و اين پس از آن بود که زخم هاي سنگيني برداشته بود و نيروي جنبش نداشت. 7 اخبار فوق را اکثر مقاتلي که تا قرن هشتم هجري نگارش يافته است درخصوص عباس بن علي ذکر کرده اند. برخي از آنها چهره او را چنين توصيف کرده اند؛ عباس بن علي مرد خوش صورت و زيبارويي بود، چون سوار اسب مي شد پاهاي مبارکش به زمين کشيده مي شد و به او «ماه بني هاشم» مي گفتند. ابوالفرج مي نويسد؛ «حرمي بن ابي العلا از زبير و عمويش نقل کرده فرزندان عباس بن علي او را «سقا» ناميده و کنيه اش را «ابوقربه» گذارده بودند، ولي من از هيچ يک از فرزندان عباس بن علي و آناني که پيش از ايشان بودند، چنين چيزي نشنيده ام.»8 عباس بن علي تقريباً جزء آخرين افرادي است که قبل از امام حسين(ع) به شهادت رسيد. آنچه در اقوال بيان مي شود و بيشتر ناشي از نقل روضه خوانان است، مبني بر آوردن آب از فرات و قطع دست راست و سپس دست چپ ايشان و به دندان گرفتن مشک آب و سخنان جانسوز عباس، پرداخته ملاحسين کاشفي در روضه الشهدا است و مجلسي نيز مطالب خود را از ايشان اخذ کرده است اگر چه نامي از او نمي برد. نويسندگان، مداحان و مرثيه خوانان هم به نوبه خود، بعدها اين تصوير غم انگيز را به شکل سوزناک تري تکميل کردند. متاسفانه بسياري از مداحان، شجاعت عباس بن علي در غلبه بر هواي نفس را ناديده انگاشته و فقط از زور بازوي او سخن رانده اند. در حالي که مي بينيم در شب عاشورا، سخنان عباس بن علي «فصل الخطاب» براي همه ياران و خويشاوندان امام حسين(ع) بود. وي اعلام داشت هرگز از امام جدا نخواهد شد. همچنين در روز عاشورا، عباس بن علي احتمالاً براي اکمال وفاداري، از برادران تني کوچک تر خود خواست تا زودتر از او به ميدان نبرد بروند و او با صبوري نظاره گر شهادت ايشان شد و آنگاه به نبرد با دشمن برخاست. با بررسي اخبار مربوط به عباس بن علي در کربلا به اين نکته واقف مي شويم که پندار (ظن و گمان) مردم باعث ستم مظاعفي بر اين پرچمدار باوفاي نهضت حسيني شد. کاش اين مردم به پيروي از اين آيات؛ وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولـئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً(سوره الاسراء؛ آيه 36)معرفت علمي را سرلوحه کار خود قرار مي دادند و از معرفت ظني دوري مي کردند. پي نوشت ها:1- قيام جاويد، ترجمه مقتل الحسين ابي مخنف، ترجمه حجت الله جودکي، انتشارات تبيان، ص672- همان منبع، صص 74- 713- همان منبع، ص 744- سوره يونس، آيه 715- سوره اعراف، آيه 1966- همان منبع، ص 817- ترجمه ارشاد شيخ مفيد8- ترجمه مقاتل الطالبين. ص 81
پرسش : چرا دنباله امامان بعد از امام حسين(عليه السلام) از فرزندان و خاندان امام حسن(عليه السلام) شروع نشده است؟ ... پاسخ : از متون ديني و روايات استفاده ميشود كه امامان معصوم(ع) توسط خداوند به امامت و رهبري منصوب شدهاند. بدين گونه نبوده است كه ائمه(ع) فرزندان خويش را به عنوان رهبر منصوب نمايند و يا مردم در انتخاب آنها نقش داشته باشند؛ تا گفته شود چرا بعد از امام حسين(ع) امامان از فرزندان امام حسن(ع) گزينش نشده و امامت به فرزندان وي منتقل نشده است. در اسلام امامت و رهبري از اهمّيّت ويژهاي برخوردار است تا آن جا كه از آن به عنوان عهد الهي ياد شده است.(1) اين مقام بايد به كساني داده شود كه لياقت و شايستگيهاي ذاتي و اكتسابي داشته باشند. خداوند خطاب به حضرت ابراهيم(ع) كه خواسته بود منصب امامت به فرزندان و دودمان وي منتقل شود فرمودند: “.. لاينال عهدي الظّالمين؛(2) پيمان من - يعني امامت - هرگز به ستمكاران نميرسد". اين آيه بيانگر عظمت و بزرگي اين مقام است. انتصاب رهبر از سوي خداوند بهترين گزينه و راهكار معقول و منطقي است، زيرا خداوند مصالح و مفاسد مردم را دانسته و كساني را براي رهبري گزينش ميكند كه لياقت داشته باشند: “اللَّه أعلم حيث يجعل رسالته".(3) به سبب لياقت و قابليّتهاي امامان معصوم(ع) بود كه آنها حكومت و مرجعيت ديني را حق خود ميدانستند، چنان كه امام حسين(ع) در برابر فرماندار مدينه بدان تصريح نمود.(4) بنابراين امامت بر اساس شايستگي اعطا شده به آن شايستگيها خداوند آگاهي دارد و اين شايستگيها در اولاد امام حسين(ع) وجود داشت. در بعضي از روايات تصريح شده است كه ائمه(ع) به دستور خداوند به منصب امامت و رهبري منصوب شدهاند و اسامي نيز بيان شده است. جابربن عبداللَّه انصاري از پيامبر اسلام(ص) در خصوص پيشوايان بعد از حضرت پرسيد كه از فرزندان علي بن ابي طالب چه كساني جانشينان شما هستند؟ فرمودند: “حسن و حسين (كه آقاي جوانان اهل بهشت هستند) سپس زين العابدين، پس از او باقر محمد بن علي (كه او را ملاقات خواهي كرد. هرگاه او را ملاقات نمودي، سلام مرا به او برسان) پس از او جعفر فرزند محمد، پس از او موسي فرزند جعفر، پس از او علي فرزند موسي، سپس محمد بن علي و پس از او علي بن محمد، سپس حسن بن علي و پس از او فرزندش مهدي. او كسي است كه جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد، بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده است. اي جابر! آنها خلفا و جانشينان من از فرزندان و عترت من هستند. هر كس آنها را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده و هر كس آنان را نافرماني نمايد، مرا نافرماني كرده است. هر كس يكي و يا همه آنها را انكار كند، گويا مرا انكار نموده است. به وجود آنها خداوند جهان را نگهداشته است و حفظ و بقاي جهان نيز به واسطه آنها حفظ ميشود تا زماني كه خدا بخواهد".(5) پي نوشتها: 1.بقره (2) آيه 124؛ پيام قرآن، ج 9، ص 27. 2.همان، آيه 124. 3.انعام (6) آيه 124. 4.مثيرالاحزان، ص 24. 5.بحارالانوار، ج 27، ص 119 - 120.
1- فرزندم هیچ كس و هیچ چیز را با خداوند شریك مكن! 2- با پدر و مادرت بهترین رفتار را داشته باش! 3- بدان كه هیچ چیز از خداوند پنهان نمی ماند! 4- نماز را آنگونه كه شایسته است بپادار! 5- اندرز و نصیحت دیگران را فراموش مكن! 6- در مقابل پیشامدها شكیبا باش ! ... >7- از مردم روی مگردان و با آنها بی اعتنا مباش! 8- با غرور و تكبر با دیگران رفتار مكن! 9- در راه رفتن میانه رو باش! 10- بر سر دیگران فریاد مكش و آرام سخن بگو! 11- از طریق اسماء و صفات خداوند او را بخوبی بشناس! 12- به آنچه دیگران را اندرز می دهی خود پیشتر عمل كن! 13- سخن به اندازه بگو! 14- حق دیگران را به خوبی اداء كن! 15- راز و اسرارت را نزد خود نگاه دار! 16- به هنگام سختی دوست را آزمایش كن! 17- با سود و زیان دوست را امتحان كن! 18- با بدان و جاهلان همنشینی مكن! 19- با اندیشمندان و عالمان همراه باش! 20- در كسب و كار نیك جدّی باش! 21- بر كوتاه فكران و ضعیفان اعتماد مكن! 22- با عاقلان ایماندار مدام مشورت كن! 23- سخن سنجیدۀهمراه با دلیل را بیان كن! 24- روزهای جوانی را غنیمت بدان! 25- هم مرد دنیا و هم مرد آخرت باش! 26- یاران و آشنایان را احترام كن! 27- با دوست و دشمن خوش اخلاق باش! 28- وجود پدر و مادر را غنیمت بشمار! 29- معلم و استاد را همچون پدر و مادر دوست بدار! 30- كمتر از درآمدی كه داری خرج كن! 31- در همۀامور میانه رو باش! 32- گذشت و جوانمردی را پیشه كن! 33- هر چه كه می توانی با مهمان مهربان باش! 34- در مجالس و معابر چشم و زبان را از گناه باز دار! 35- بهداشت و نظافت را هیچگاه فراموش مكن! 36- هیچگاه دوستان و هم كیشان خود را ترك مكن! 37- فرزندانت را دانش و دینداری بیاموز! 38- سواركاری و تیراندازی و … را فراگیر! 39- در هر كاری از دست و پای راست آغاز كن! 40- با هر كس به اندازۀدرك او سخن بگو! 41- به هنگام سخن متین و آرام باش! 42- به كم گفتن و كم خوردن و كم خوابیدن خود را عادت بده! 43- آنچه را كه برای خود نمی پسندی برای دیگران مپسند! 44- هر كاری را با آگاهی و استادی انجام بده! 45- نا آموخته استادی مكن! 46- با ضعیفان و كودكان سرّ خود را در میان نگذار! 47- چشم به راه كمك و یاری دیگران مباش! 48- از بدان انتظار مردانگی و نیكی نداشته باش! 49- هیچ كاری را پیش از اندیشه و تدبر انجام مده! 50- كار ناكرده را كرده خود مدان! 51- كار امروز را به فردا مینداز! 52- با بزرگتر از خود مزاح مكن! 53- با بزرگان سخن طولانی مگو! 54- كاری مكن كه جاهلان با تو جرأت گستاخی پیدا كنند! 55- محتاجان را از مال خود محروم مگردان! 56- دعوا و دشمنی گذشته را دوباره زنده مكن! 57- كار خوب دیگران را كار خود نشان مده! 58- مال و ثروت خود را به دوست و دشمن نشان مده! 59- با خویشاوندان قطع خویشاوندی مكن! 60- هیچگاه پاكان و پرهیزكاران را غیبت مكن! 61- خود خواه و متكبر مباش! 62- در حضور ایستادگان منشین! 63- در حضور دیگران دندان پاك مكن! 64- با صدای بلند آب دهان و بینی را پاك مكن! 65- به هنگاه خمیازه دست بر دهان خویش بگذار! 66- حالت خستگی را در حضور دیگران ظاهر مكن! 67- در مجالس انگشت در بینی مینداز! 68- كلام جدی را با مزاح آمیخته مكن! 69- هیچكس را پیش دیگران خجل و رسوا مكن! 70- با چشم و ابرو با دیگران سخن مگو! 71- سخن گفته شده را تكرار مكن! 72- از شوخی و مزاح خود كمتر كن! 73- از خود و خویشاوندان نزد دیگران تعریف مكن! 74- از پوشیدن لباس و آرایش زنان پرهیز كن! 75- از خواسته های نابجای زن و فرزندان پیروی مكن! 76- حرمت هر كس را در حد خود نگاه دار! 77- در بد كاری با اقوام و دوستان همكاری مكن! 78- از مردگان به نیكی یاد كن! 79- از خصومت و جنگ افروزی جدّا پرهیز كن! 80- با چشم احترام به كار دیگران نگاه كن! 81- نان خود را بر سفره ی دیگران مخور! 82- در هیچ كاری شتاب مكن! 83- برای جمع آوری بیش از حد مال و ثروت حرص مخور! 84- به هنگاه خشم شكیبا باش و سخن سنجیده بگو! 85- از پیش دیگران غذا و میوه بر مدار! 86- در راه رفتن از بزرگان پیشی مگیر! 87- سخن و كلام دیگران را قطع مكن! 88- به هنگام راه رفتن جز به ضرورت چپ و راست خود را نگاه مكن! 89- در حضور مهمان بر كسی خشم مگیر! 90- مهمان را به هیچ كاری دستور مده! 91- با دیوانه و مست سخن مگو! 92- برای كسب سود و دوری از زیان آبروی خود را مریز! 93- در كار دیگران كنجكاوی و جاسوسی مكن! 94- در اصلاح میان مردم هیچ گاه كوتاهی مكن! 95- ادب و تواضع را هیچ گاه فراموش مكن! 96- با خداوند صادق و با مردم با انصاف باش! 97- بر آرزو ها و خواسته های خود غالب باش! 98- خدمتكاری بزرگان و همكاری با مستمندان را فراموش مكن! 99- با بزرگان با ادب و با كودكان مهربان باش! 100- با دشمنان مدارا كن و در مقابل جاهلان خاموش باش! 101- در مال و مقام دیگران طمع مكن! 102- از رفت و آمد و مال و مرام و مسلك خویش كمتر بگو! 103- بجز خداوند هیچ كس و هیچ چیز را فرمانروا و فریادرس خویش مشمار! 104- عمر و روزی با حساب و كتاب است، پس مترس و طمع مكن! 105- عمر را برای عمل و عبادت و پاكی و پرهیزكاری غنیمت بدان! 106- اگر بهشت را می طلبی از فساد و ستم و گردن كشی پرهیز كن! 107- سرچشمه ی زشتی ها را دنیا پرستی و مستی و نادانی بدان! 108- بجز در حق و راستی بندگان خدا را بندگی و فرمانبری مكن! 109- خود را با ستم سلاطین شریك مگردان! 110- دنیای دیگر را به دست فراموشی مسپار! نظر از: زارع [عضو]سلام دوست عزیز
پرسش : شهادت امام حسین(ع) عمل اختیاری بود یا مقدّر شده بود؟ پاسخ : قبل از پاسخ، ابتدا لازم است معنای قضا و قدر را بیان کن یم. قََدَر یعنی اندازه و اندازه گیری و تعیین حدّ و حدود چیزی. تقدیر در اصطلاح به این معنا است که خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده، آن را بر اساس اندازه گیری و محاسبه و سنجش قرار داده است. ...
قضا یعنی حکم و حتمیت. در نظام آفرینش، موجودات از چندین راه ممکن است به وجود بیایند، مثلاً اگر به خانة شما از چند کوچه راه باشد، ورود به آن جا از چند راه ممکن است. حال اگر از میان چندین راه ممکن، علل و اسباب یکی از آنها فراهم شد و تنها همان تحقق یافت، این مرحله را قضا می نامند. خداوند برای هر موجودی، اسباب هایی قرار داده که هستی و ویژگیهای موجود بستگی به آن علتها دارد. هر چه در جهان پدید می آید، بدون رابطه با قبل و بعد و فقط اتفاقی و بی حساب نیست. همان گونه که در بارش برف و باران عواملی دخالت دارد و هرگز چنین کاری بی علل و اسباب انجام نمی پذیرد، کارهای بشر از روی تصادف و اتفاق سر نمی زند، بلکه نخست چیزی را تصور می کند، سپس به آن می اندیشد و پس از آن که فایدة واقعی یا پنداری آن را پذیرفت، به انجام آن می کوشد. پس هر حادثه ای در جهان علت و سببی دارد و این نظامی است تخلف ناپذیر و خداوند چنین مقرّر کرده است. این مسئله با اصل آزادی و اختیار انسان ناهمگونی ندارد،زیرا اختیار و آزادی یکی از اسباب و علل جهان است؛ یعنی خداوند خواسته و مقدّر کرده که بشر کارهای خود را به اراده و انتخاب خود انجام دهد، و سرنوشت خویش را رقم زند. این که می گوییم کارهای انسان هم به اختیار او است و هم قضا و قدر الهی دخالت دارد، به همین معنی است که خدا اراده فرموده و مقدّر کرده که بشر در تعیین سرنوشت خود مؤثر باشد. خداوند برای حوادث جهان، علل و اسبابی مقدّر کرده،در مورد افعال انسانی،عقل و اراده و اختیار از جملة آن اسباب است اما آنچه که انسان با اختیار خود از میان تقدیرهای مختلف برگزیند، قضای الهی است. بشر در کارهای ارادی خود مانند سنگ نیست که او را از بالا به پایین رها کرده باشند و تحت تأثیر جاذبة زمین خواه نا خواه به طرف زمین سقوط کند. نیز مانند گیاه نیست که فقط یک راه دارد و همین که در وضع رشد و نمو قرار گرفت، خواه ناخواه مواد غذایی را جذب و راه رشد و نمو را طی کند. هم چنین مانند حیوان نیست که به حکم غریزه کارهایی انجام دهد. بشر همیشه خود را بر سر چهار راه هایی می بیند و هیچ گونه اجباری که فقط یکی از آنها را انتخاب کند ندارد و سایر راه ها بر او بسته نیست. انتخاب یکی از آنها به نظر و فکر و ارادة او مربوط است؛ یعنی طرز فکر و انتخاب او است که یک راه خاص را معیّن میکند، و این همان قضا و قدر الهی خواهد بود،(1) در این جا شخصیت و صفات اخلاقی و روحی و پیشینة تربیتی و موروثی و میزان عقل و دور اندیشی بشر به میان می آید و معلوم میشود که آیندة سعادت بخش یا شقاوت بار هر کس تا چه اندازه مربوط به شخصیت و صفات روحی و ملکات اخلاقی و قدرت عقلی و علمی او است، و بالاخره به راهی که انتخاب میکند. تفاوتی که میان بشر و آتش که می سوزاند وآب که غرق میکند و گیاه که می روید و حیوان که راه می رود وجود دارد، این است که انسان انتخاب میکند. او همیشه در برابر چند کار و چند راه قرار گرفته، در قطعیت یافتن یک راه و یک کار، خواست او مؤثر است. انسان، عملی را که با غریزه طبیعی و حیوانی او هماهنگ است و هیچ مانعی برای آن وجود ندارد، به حکم تشخیص و مصلحت اندیشی قادر است ترک کند (مانند ترک گناهان) همچنین کاری را که مخالف خواستههای او است و هیچ گونه عامل اجبار کنندة بیرونی وجود ندارد، به حکم مصلحت اندیشی و نیروی خرد میتواند انجام دهد مانند خوردن دارو و حاضر شدن برای عمل جراحی. پس تقدیر خداوندی این است که بشر افعال خود را از روی اختیار انجام دهد، نه این که تقدیر او را مجبور سازد. انسان فقط یک سرنوشت حتمی ندارد، بلکه سرنوشت های گوناگونی در پیش دارد که ممکن است هر کدام از آنها جانشین دیگری گردد. در تعیین و حتمی شدن یکی از آنها، ارادة شخص تأثیر جدی دارد، مثلاً اگر بیمار شود، سرنوشت او بستگی به درمان دارد. اگر اقدام کند، ممکن است معالجه شود و اگر اقدام نکند، از بین میرود. حتمی شدن یکی از آن دو، به اختیار خودش میباشد. امام علی(ع) از پای دیوار کجی برخاست و کنار دیوار دیگری نشست. گفتند: آیا از قضای الهی فرار می کنی؟ پاسخ داد: “از قضای خدا به قَدَر وی و قضای دیگری فرار می کنم".(2) یعنی قضا و قدر معیّن کرده که هر چیزی اثر خود را داشته باشد و من با آگاهی که دارم، راهی را انتخاب می کنم که اثر خوب داشته باشد. اما امام حسین(ع)، با علم و آگاهی و به خاطر رسوا کردن بنیامیه و عمل به دستور جدّ بزرگوارش (که سکوت در مقابل حاکم ستمگرِ بدعتگذار را جایز ندانسته بود)(3) حاضر نشد با یزید بیعت کند و به جوار خانة خدا پناهنده شد. در آن جا نامههای بیشمار کوفیان را دریافت کرد و وقتی مکه را نا امن دید، در جواب دعوت مردم کوفه، به سوی آن شهر رهسپار شد، ولی سپاه «عبیدالله» مانع ورود ایشان به کوفه گشت و به اجبار ایشان را به کربلا برد. در آن جا امام را بین دو راه آزاد گذاشت: بیعت ذلیلانه با یزید، یا رو به رو شدن با شمشیرهای سپاه عبیداالله. امام راه دوم را انتخاب کرد.(4) بنابراین راهی که امام برمیگزیند، هم اختیاری است و هم تقدیر الهی است و میان تقدیر الهی و انتخاب او نه تنها تضادی نیست، بلکه همخوانی دارند. حضرت میفرماید: «قد شاءالله أن یرانی مقتولاً مذبوحاً ظلماً و عدواناً؛ خداوند میخواهد مرا کشتةسربریده، بناحق و ستمدیده ببیند».(5) کلام حضرت بیانگر اراده و مشیت خداوند در مورد بندگان اوست. خداوند میخواهد همه بندگان رهرو صراط مستقیم باشند. خدا آنان را به پیمودن این راه امر کرده، از آنها پیمان گرفته که رهرو این راه باشید،(6) ولی انسانها را آزاد گذارده که به خواست خدا عمل کنند یا عصیان کرده و راه دیگری در پیش گیرند. در مورد امام حسین(ع) هم خداوند میخواست بهترین راه را برگزیند که نتیجه و عاقبت آن کشته شدن مظلومانه بود، ولی امام حسین در انتخاب آن راه مجبور نبود. حضرت خود را آزاد میدانست، ولی فقط اراده و خواست خدا را میپسندید، زیرا خواست خدا را بهترین سرنوشت و عاقبت میدانست. متأسفانه کافران و مشرکان هستند که با استناد به تقدیر و جبر میخواهند گمراهی خود را توجیه کنند و میگویند: «لو شاء الله ما أشرکنا و لا آباؤنا…؛ اگر خدا میخواست، ما و پدرانمان مشرک نمیشدیم»!(7) منظور آنان این است که مشرک شدن ما به تقدیر الهی و بدون اختیار بوده است،هم چنان که قرآن از آنان نقل میکند: «لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شیء نحن و لا آباؤنا و لا حرّمنا من دونه من شیء؛ اگر خدا میخواست، ما و پدرانمان غیر از خدا را عبادت نمیکردیم و بدون اجازة او چیزی را حرام نمیشمردیم»(8)، یعنی عبادت بتها توسط ما تقدیر و قضای حتمی بوده، قدرت سرپیچی نداشتهایم، ولی خداوند چنین اراده و مشیتی را از خود نفی کرده و میفرماید: «لو شاء الله لهداکم اجمعین؛ اگر خدا میخواست، همه شما را هدایت میکرد».(9) اگر خداوند بخواهد به صورت اجبار انسانها را به راهی ببرد، مطمئناً به راه ایمان و بندگی اجبار میکرد، نه به سوی کفر و گمراهی در عین حال خدا ایمان اجباری را نمیپسندد و ایمانی را میخواهد که از روی اراده و انتخاب باشد و این ارزشمند است،نه ایمان اجباری. پس خداوند وقتی ایمان جبری نخواهد و ارادة قطعی و تخلف ناپذیرش بر هدایت شدن اجباری مردم تعلق نگیرد، ارادة قطعی او بر کفر کافران و شرک مشرکان تعلق نخواهد گرفت، زیرا چنین ارادهای علاوه بر آن که جبر را حاکم میکند و مخالف دستور الهی است (که به ایمان امر کرده است) و فرستادن پیامبران را بی فایده میکند و…، ظلم میباشد اما خداوند از ظلم و ستم پیراسته است. پس نه کفر کافران به تقدیر حتمی است (که اراده انسان در آن نباشد) و نه ایمان مؤمنان، چون در این صورت نه کفر آنان گناه بود و نه ایمان ایشان ارزش داشت. ———————————————————————————————————- پینوشتها: 1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار (انسان و سرنوشت) ص 385؛ مؤسسه در راه حق، بیست پاسخ، (8) ص 17. 2. توحید صدوق، ص 369. 3. بحارالانوار،ج44، ص 382. 4. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 425. 5. همان،ص 293. 6. مائده (5) آیه 6؛ یس (36) آیه 60. 7. انعام(6) آیه 148. 8. نحل (16) ، آیه 35. 9. انعام، آیه149.
|
|
سال رونق تولید.اکثر مطالب تولیدی می باشد.کپی بدون درج لینک و نام نویسنده از نظر شرعی جایز نمی باشد.
|
آخرین نظرات