نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکارخانم فریبا حقیقی چشمهایت را بسته ای و بار سفر بسته ای. پاهایت را پیشاپیش فرستاده ای تا غبار را از جاده های بهشت بزدایند. ماه بر صورتت حسادت می کند، ای بدر کامل. لب هایت را که شیرینی بهشت را تا سر حد مستی چشیده، به… بیشتر »
کلید واژه: "#شهادت"
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: سرکار خانم فاطمه سلیمیان صدای سرخوش و شادش در سرم می پیچد و قلبم را به تپش وا می دارد. _ باید بروم خواهرکم. اما باز هم پا روی زمین می کوبم و می گویم: _ بچه بازی نیست علی. جنگه این رو می فهمی؟! ولی او باز می خندد و می گوید:… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: مهربان با عده ای از دوستانِ راوی، عازم موزه ی دفاع مقدس اصفهان، واقع در محدوده غدیر شدیم. خبر از رفتارهای به وضوحِ شهدا با خودم، و کلام قاطعشان نداشتم. در ابتدا، هرآنچه بود؛ شوق بود و ذوق. به مقصد رسیدیم؛ استاد و راوی… بیشتر »
همراه پنج تا از دوستان، مشغول خوردن شام بودیم و حرف می زدیم. طبق معمول بحث سر این بود که چه کسی ظرف ها را بشوید. آخر هم ظرف ها را گردن من انداختند؛ می دانستند در کارهای خانه کمک مادرم می کنم و بهتر از همه از پس این جور کارها می توانم برآیم. بعد از خوردن… بیشتر »
آخرین نظرات