موضوع: "نویسنده: ریحانه علی عسکری"
بین پیاده روی و سوار اتوبوس شدن مردد بودم که صدایی از آسمان شنیدم،
می خواست باران بیاید.
مثل بچه دبستانی ها ذوق زده شدم و پیاده روی را ترجیح دادم.
خیس از باران رحمت خدایی درون خیابان قدم می زدم.
آن قدر باران تند می بارید که همه زیر سرپوش مغازه ها پناه گرفته بودند.
فروشنده ای صدا زد:
_ خانم بیا زیر سقف
سری تکان دادم و گفتم:
_ خیلی ام خوبه
و به راهم ادامه دادم.
فکر کنم پیش خودشان مرا دیوانه فرض کردند.
مهم نیست، مهم لذتی بود که من از این باران می بردم.
مغازه دارها گوشی بدست دوربین هایشان را روی این پدیده زیبا منعکس کرده بودند
چه بارانی!
کمی که گذشت از سرعت باران کم شد، فقط کمی.
بقیه مردم پناه گرفته هم، از پناه سرپوش مغازه ها بیرون آمدند تا لذت ببرند
درست مانند من.
هرکس از جلوی من عبور می کرد لبخندی به پهنای خورشید بر لب داشت.
خانمی از سرپوش مغازه ای بیرون آمد و کنارم راه می آمد گفت:
_ همه می خندند
خدا ماه رمضان امسال لطفش را در حق مردم تمام کرد.
حرفش را با لبخندی به پهنای خورشید و تکان دادن سری تایید کردمـ.
آخر مسیر خداحافظی کردیم و من غرق رحمت الهی سوار اتوبوس شدم.
و حالا باران قطع شده ولی اثر شادی بخشش را بر شهر و مردمـ گذاشته.
خیابان ها شسته شده
سبزی درختان سبزتر و سرخی گل ها سرخ تر از همیشه است.
انگار آن ها هم می خندند.
خدایا بارانت همه زشتی ها و کثیفی ها را شسته.
درست مثل شب قدرت که از امشب می خواهد ببارد و بشوید
زشتی و کثیفی ته مانده گناهان بندگانت را.
خدایا شیطان صدایمـ می کند تا از زیر باران رحمتت بیرون بیایمـ و زیر سقف و سرپوش او بروم.
امامن می خواهم زیر باران رحمتت در این شب بمانم
تا خیس رحمتت شوم
خدایا لذت خیس شدن زیر باران رحمتت را در این شب قدر بر همه بندگانت بچشان، تا خیس رحمتت شوند و لذت ببرند.
خدایا در این شب قدر، بندگانت را از زیر سرپوش وسوسه انگیز شیطان بیرون کن
آمین.
مژده مژده
دوستان و همراهان همیشگی کوثر ولایت سلام علیکم.
تصمیم داریم در این وبلاگ, به موضوعات علمی نیز بپردازیم.
به این منظور از سرکار خانم کوثر محمدیان که مهندسی صنایع غذایی هستند دعوت به همکاری نموده و وبلاگ علمی را افتتاح نمودیم.
به این امید که مطالب آن مورد استفاده شما عزیزان قرار بگیرد.
منتظر شما عزیزان هستیم.
دیروز از شدت گرما و گرفتگی هوا می خواستم فریاد بزنم.
زبانم مثل یک تکه چوب خشک شده بود.
خواهرم زودتر از افطار بلند شد؛ فرشی را در حیاط پهن کرد تا کمی هوای تازه بخورد.
ناگهان آسمان صدا کرد، خوشحال گفتم:
_ می خواهد باران ببارد.
سرم را به دیوار تکیه دادم و منتظر باران شدم. نمی دانم چند قطره آب به صورتم خورد یا سراب باران دیدم.
نزدیک افطار هوا خنک تر شد و توانستم نفسی تازه کنم.
الله اکبر اذان را که گفتند دستانم را بالا گرفتم و از خدا طلب باران کردم.
چه قدر روزهای اول ماه رمضان که باران می آمد خوب بود.
هوا خنک و روزه داری آسان بود.
شب روی همان فرش داخل حیاط، تشکی انداختم و آن قدر به آسمان نگاه کردم تا خوابم برد.
امروز صبح زود از خواب بیدار شدم بخاطر همین بعد از ظهر روی کتاب لمعه خوابم برد.
بعد از گذشت ساعتی با صدای مادرم که کفش های داخل حیاط را جمع می کرد بیدار شدم.
صدای آسمان بلند شد و باران ریز بهاری شروع به باریدن کرد.
در اتاق را باز کردم، پرده را کنار زدم و هوای باران زده بهاری را, با تمام وجود استنشاق کردم.
با بلند شدن صدای گوشی ام از هوا دل کندم.
آن را برداشتم یکی از بچه های گروه بود.نوشت:
_ برای تولدت شعر گفتم، البته با اسم پروفایلت.
ذوق زده منتظر شدم تا شعر را برایم فرستاد.
ساره آن درخت برومند باغ ایثاری
که جای غنچه و گل، میوه وفا داری
به دوستی، که مقدس ترین سوگندست
هر دم در دل من هم چو عشق جا داری
خدا حاجتم را با حال خوشی که باران و شعر دوستم بمن داده بودند یک جا به من داد.
هیچ وقت اعتقادی به خریدن کالای خارجی نداشتم.همیشه می گفتم جنس ایرانی حداقل از جنس چین با کیفیت تر است.
آن روز برای خریدن بند آپارتمانی به مغازه ای رفتم و قیمت گرفتم. یکی از بزرگ ترین و گران ترین آن ها را برداشتم.
می خواستم هم بزرگ باشد و هم کیفیت آن خوب باشد. فروشنده بند استیل زنگ نزن را به من پیشنهاد کرد, قیمتش را پرداختم و بیرون آمدم.
دقیقا بیست روز از خریدن بند آپارتمانی گذشته بود، یک روز که داشتم آن را جمع
می کردم ناگهان یکی از بال هایش کنده شد.
وقتی که ماجرا را به فروشنده گفتم با تولیدی اش تماس گرفت, ولی آن ها مسولیت کارشان را قبول نکردند.
دیگر به جایی رسیده بود که تلفن هایمان را هم جواب نمی دادند.
بی خیالش شدیم , هم من و هم فروشنده ای که با ضمانت، کالایش را به من فروخته بود و حالا فقط می توانست اظهار شرمندگی کند و قول بدهد که دیگر از این تولیدی خرید نکند.
حالا بند آپارتمانی با بال شکسته، گوشه انباری خانه مان خاک می خورد و من هر وقت تبلیغ کالای خارجی می کنند به یادش می افتم، ولی هنوز هم دنبال کالای ایرانی می روم؛ هنوز هم وقتی می گویند این کالا خارجی است دنبال نمونه ایرانیش می گردم، اما درد دل تولید کنندگان داخلی را که می شنوم با خودم می گویم: _ شاید اگر بجای اینکه گناه رکود در کار را به گردن دولت و جنس قاچاق و واردات بیندازند؛ شاید اگر هر کسی مسولیت کار خودش را قبول می کرد و دیده را بر گریبان فرو می کردند مشکلاتشان حل می شد.
آخرین نظرات