آنچه ندارد عوض ای هوشیار عمرعزیزاست،غنیمت شمار
کسی سراغ گردوفروشی رفت وگفت:«می شودهمه گردوهایت رارایگان به من بدهی؟!»
گردوفروش باتعجب به اونگاه کردوجوابی نداد.دوباره پرسید:«می شودیک کیلوگردومجانی به من بدهی؟» وبازباسکوت مواجه شد.
-«پس خواهش می کنم دست کم یک عددگردوی مجانی به من بدهید.»اوآنقدراصرارکردتابالاخره گردوراگرفت.
-«یک عددکه ارزش ندارد.یک عدددیگر هم بدهید.»وبااصراریک عدددیگرگردوگرفت ودرخواست کردکه گردوی سوم رانیز مجانی بگیرد. گردوفروش عصبانی شده بود،گفت:«زرنگی !اینطورمی خواهی یکی یکی همه گردوهایم راتصاحب کنی؟»
مشتری سمج گفت:«راستش می خواستم درسی به توبدهم.عمروزندگی مانیزچنین است.اگربه توبگویم همه عمرت را به من بفروش،به هیچ قیمتی این کاررانمی کنی.ولی روزهای زندگیت رابی توجه،یکی یکی ازدست می دهی تابه خودت بیایی همه عمرت ازکف رفته است.»
آخرین نظرات