نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت: سرکار خانم عصمت صادقیان کفشـهایم رادستم گرفتم و داشتم آهسته از خانه خارج می شدم که ناگهان پدرم صدایم زد. _کجا داری می ری؟ گفتم: _ هیچی الان می آم. در را آهسته بستم و کفش هایم را پایم کردم. نگاهی به کوچه انداختم… بیشتر »
آخرین نظرات