عصر یک روز خواهر و شوهر خواهر ابراهیم به منزلشان آمده بودند، هنوز دقایقی نگذشته بود که از داخل کوچه سر و صدایی شنیده شد. ابراهیم سریع از پنجره طبقه ی دوم نگاه کرد و دید شخصی موتور شوهر خواهرش را برداشته و در حال فرار است. سریع به سمت درب خانه آمد و… بیشتر »
آخرین نظرات