میبافت گیسوان دخترش را با مهربانی و برایش از عشق پدر میگفت. نگاه های عاشقانه ی آن آسمانی های بر زمین مانده، شبهای غربت را گرمابخش بود. کوبه ی در به فریاد درآمد و خراش های آوار گونه اش زخم می کرد سکوت شب را. هیاهوی کوچه در طلب یار بود. زهرا بر پای ایستاد… بیشتر »
آخرین نظرات