ای زن از فاطمه(س) به تو اینگونه خطاب است. ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است. شعری آشنا و دیرینه که از کودکی همراه ما بوده. گذشت زمان بر حجاب بی اثر نبوده. مانتوهای قدیم و مانتوهای امروزی، روسری های قدیم و روسری های امروزی، حتی گیره های روسری از قدیم تا… بیشتر »
آرشیو برای: "بهمن 1396"
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت: سرکار خانم رعنا اسماعیلی همسرش تصادف کرده بود و در بیمارستان بستری بود.در اثر ضربه ای که بر اثر افتادن بر زمین به کمرش وارد شده بود جنین 4 ماهه اش سقط شده بود. دو فرزند کوچک 4 و 6 ساله هم در خانه داشت. شوهرش… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت: سرکار خانم صفورا صیرفیان پور امروز سه شنبه است. ساعت 6 بعد از ظهر نوبت دارم. نوبتی که از چند مال پیش گرفته ام و ماههاست در انتظار فرا رسیدن آن هستم. از دو سه روز قبل طوری برنامه ریزی کردم که بتوانم سه شنبه با… بیشتر »
امروز که برای پهن کردن لباس های روی بالکن رفتم, از لابلای ساختمان های دو طبقه و سه طبقه که با غرور سر به فلک کشیده اند, مادربزرگم را دیدم. آن سمت کوچه, نور خورشید از میان زانوان خسته و خمیده اش می گذشت و بر دیوار می نشست. چادر گل گلی او از جنس بهار,… بیشتر »
در دنیایی که اطراف ما پرشده از رنگ های خاکستری وسیاه، پرشده از بالانشین های بی درد و پایین نشین های ناامید. درمیان داستان های مهربانانه ای که از سوی از مابهتران،صفحه حوادث وخبرها راسیاه کرده، من به چشم دیدم که چگونه می توان با یک لطف ومهر،قهرمان شدوای… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت: سرکار خانم رعنا اسماعیلی هرچه اطرافم را گشتم پیدایش نمی کردم. اعصابم بهم ریخته بود، بدون نبودنش انگار تعادلم بهم می خورد و نمی توانم کارهایم را انجام دهم، با عصبانیت گفتم: « ای بابا بازم گم شد حالا چیکار کنم»… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: سرکارخانم فائذه محمدی فاطمه؟ فاطمه؟؟!!!؟ چه سري درون اين كلمه نهفته است كه عرش را به لرزه در مي اورد؟ به راستي تو كه بودي فاطمه؟ نه!بهتر است بگويم كه هستي فاطمه؟ اين روز ها نامت بر زبان ها جاري است. سخن از تو و چادر… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت: سرکار خانم صفورا صیرفیان پور چشمهايشان در هم گره خورده بود و براى روبرگرداندن و خود را به نديدن زدن دير شده بود. عاطفه بود! صميمى ترين دوست دوران مدرسه اش. چند سالى مى شد كه او را نديده بود. بعد از اينكه در دو… بیشتر »
برای ثبت نام دوره راهنمایی به مدرسه رفتم. نام آن مزین به نام حضرت فاطمه(س)بود: مدرسه فاطمیه کارنامه پنج سالم راکه دیدند مرا ثبت نام کردند و گفتند:این مدرسه به نام حضرت زهراست و باید در این مدرسه چادر سرت کنی. چادر پوشیدن را دوست داشتم ،این یک فرهنگ جا… بیشتر »
سلام بریاوربی یار..سلام برزهرای اطهر.سخن راباسلام شروع میکنم تاباصلوات پایان دهم .واما……قصهءچادری شدن من هم مانندببشتردختران سرزمینم هست.ازکودکی وباجبرخانواده. درروزگارکودکی وقتی دختران وزنان بی چادررامیدیدم پیش خودم میپرسیدم که اینهاسردشان… بیشتر »
چه شد طلبه شدم؟ سوالی که برای طلبه ها مثل تعطیلات خود را چگونه گذراندید یا علم بهتر است یا ثروت دوران دبستان است. اما حالا که فکرش را می کنم سوال جالبی است. واقعا چه شد که من طلبه شدم؟ من که دوران چهارساله دبیرستان آنهم در رشته علوم تجربی با نمره های نه… بیشتر »
((فقط غرغرکردن و نق زدن. دیگه خسته شدم از صبح تا شب باهاش سروکله میزنم همیشه هم دنبال بهانه گیریه خسته شدم دیگه. یهو گفتم: ای خدا راحت داشتم زندگیمو میکردم ها اصلا ازدواج و بچه چی بود دیگه راحت و آسوده بودم آخه بچه چیه؟ همیشه خدا حرص خوردن داره))… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: سرکار خانم رعنا اسماعیلی فکرش را که می کنم در مورد اینکه چه شد که چادری شدم ذهنم می رود به دوران راهنمایی و دبیرستان. زمانی که از چادر متنفر بودم. با اینکه حجابم کامل بود اما همیشه از چادر فرار می کردم, پدر و مادرم هم… بیشتر »
عکاس: فائزه محمدی بیشتر »
عاشقی انسان راکور وتوانا می کند,توانا برای رفتن به مسیر وکور برای ندیدن مشکلات مسیر. در همسایگی ما دختری به نام مائده زندگی می کرد.دیدن رفتار متین وسنگین یک دختر امروزی برایم جالب بود.مائده دختری که در سن وسال شور وشوق به سر می برد بسیار آرام وصبور… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: مهربان وقتی دبیرستانی بودم، هرکس تعریفی از موفقیت داشت. اما من دقیقا نمیدانستم، چگونه موفق شوم. کنکور دادم و تمام انتخابهایم را، برحسب علاقه، فیزیک زدم؛ و چندتایی هم آمار انتخاب کردم. هردو رشته راقبول شدم. فیزیک تهران… بیشتر »
بندگی برای دنیا،انسان را ازبندگی برای خدا باز میدارد… بندگی برای خواب،برای شکم،برای تمامی تعلقات دنیوی… فکرکن… تابه حال ازکدام یک برای مولایت زده ای؟!… برای امام زمان غریبت... همانی که ادعای انتظارش را داری… تابه حال شده… بیشتر »
چادرم را روی سرم انداختم ظرف آش را دستم گرفتم و از خانه بیرون آمدم. درِخانه همسایه کناری را زدم. اعظم همسایه دیوار به دیوارمان بود. در را باز کرد و از من دعوت کرد تا به داخل خانه بروم .روز قبل ۲۲ بهمن بود و بحث راهپیمایی داغ بود. اعظم گفت: تصمیم گرفتم… بیشتر »
بعد از مدت ها پای تلویزیون نشسته بودم. می خواستم قسمت آخر سریال اصحاب کهف را ببینم، که شروع به صحبت کرد: « انگار خدا منو فراموش کرده، وقتی با خدا حرف می زنم احساس می کنم مثل صدایی که در کوه می پیچه برمی گرده، انگار خدا صدام را نمی شنوه اما نه،… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: مهربان در ایستگاه اتوبوس نشسته بودم.کنار من یک خانم چادری نشسته بود، چند دختر جوان و تعدادی مرد هم پراکنده در اطراف منتظر ایستاده بودند.هرکس به کاری مشغول بود. مردی حدودا چهل ساله با ظاهری آشفته و خسته به ایستگاه نزدیک شد و… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت: سرکار خانم صفورا صیرفیان پور بي صدا وارد اتاق شد و بالاي سر تخت او ايستاد. به چهره دوست داشتني دختر كه خوابيده بود، نگاهي انداخت و لبخندي حاكي از رضايت روي لبش نقش بست. چقدر معصومانه خوابيده بود. همانطور بي صدا… بیشتر »
گفتند امروز، روز نیروی هواییه دلم سوخت. اشکم جاری شد. هوایی شدم چند خط بنویسم به یاد شهیدانی که هوایی بودند و در هوا بال و پر می زدند نه مثل ما که از زمین دل نمی کنیم. وقتی اسم شهدا میاد تنها شهدایی که الان زیاد اسمشون برده نمی شه که پاسدار کدام ارگانند… بیشتر »
امروز قصد خواندن مرثیه بر سوگ دل مرده ام را دارم. تاب شب به سوگ نشستن ندارم. نایی برایم نمانده تا تیمار این دل پژمرده کنم. بگذار به گور سپارمش، مگر آرام گیرد و مرا رها کند. گوری به وسعت تمام اندوه هایم برایش می خواهم، تا میان تمام آن اندوه هایی که بر من… بیشتر »
دیروز نزدیک نماز مغرب با همسرم برای یک کار کامپیوتری به کافی نت رفتیم. وقتی رسیدیم صدای اذان از مسجد به گوش می رسید. متصدی کامپیوتر گفت که موقه نماز است، میخواهیم به مسجد برویم. ماهم گفتیم: « باشه ما بعدا میایم» ولی او جواب داد، بمانید کار شما را انجام… بیشتر »
به محض این که به میدان احمد آباد رسیدم اتوبوسم حرکت کرد و رفت. می دانستم که مدت زیادی باید منتظر بمانم تا اتوبوس بعدی بیاید, به همین دلیل با لب های آویزان در ایستگاه نشستم و به عبور ماشین ها و آدم ها نگاه کردم. دو دختر 25-26 ساله جلوی من, کنار ایستگاه… بیشتر »
بحث استاد در مورد دیدن امام عصر (عج) بود. استاد درباره محتوای سوره حدید صحبت می کردند که هرکس می خواهد امام زمان (عج) را ببیند بايد این سوره را با آدابی که مخصوص آن است بخواند. استاد در اين باره خاطره اي را تعريف كردند: «یک روز خانمی با من تماس گرفتند و… بیشتر »
به قسمت پژوهش رفتم, تا گزارش آن هفته را از مسئول آن بگیرم. حرف از امتحان دیروزم شد که به خاطر تاخیر یکی از مسئولین عقب افتاده بود و کلاس بعدی ما را هم کنسل کرده بود. گفتم : بنده خدا استاد خیلی منتظر شدند و آخر هم نتوانستند کلاس را برگزار کنند. مسئول… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم الهام ملمعی فاطمه قصه ی ناخوانده پیغمبر حق بود که از سوی خدا می آمد در جهانی که پر از ظلمت و شب بود به تسبیح و دعا می آمد کس نداست که این نامه سربسته عشق ازلی است که برای همه از بهر دل و جان و صفا می آمد افتخاری… بیشتر »
میبافت گیسوان دخترش را با مهربانی و برایش از عشق پدر میگفت. نگاه های عاشقانه ی آن آسمانی های بر زمین مانده، شبهای غربت را گرمابخش بود. کوبه ی در به فریاد درآمد و خراش های آوار گونه اش زخم می کرد سکوت شب را. هیاهوی کوچه در طلب یار بود. زهرا بر پای ایستاد… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: سرکار خانم رعنا اسماعیلی از خانه بیرون رفتم. نزدیکی های اتوبوس که رسیدم انگار خانمی حالش بد شده بود و داخل ایستگاه نشسته بود. چیزی که نظرم را جلب کرد پسر کوچکش بود که مدام مراقب مادر بود و داشت روسری او را مرتب می کرد. پسری… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم الهام ملمعی دوش خواب عاشقی دیدم پر از احساس بود نقش رنگارنگ چشمانش مثال یاس بود عطر عدلش از نفس های علی الهام داشت وز درون صوت زیبایش غزل آغاز بود همچو جدش مصطفی شب زنده داری می نمود دست پر مهرش به سوی مردمان هر… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت: سرکار خانم صفورا صیرفیان پور سال ها پيش در روستايي پر درخت، چندين غريبه تبر به دست، روز روشن به جان درختهاي روستا افتادند. صداي بلند تبر و افتادن سهمگين اولين درخت، همه اهل روستا را خبر مي كند. مردم دسته دسته از… بیشتر »
سجاده را پهن کردم و با خود گفتم تا دخترم سرگرم بازی و نقاشی است نمازم را می خوانم. متوجه نیم نگاه دخترم شدم، سریع از جا بلند شد و جیغ کشید: مامان جیش جیش. خدای من باید چادر را از سرم بردارم و ببرمش دسشویی. با تشر نگاهش کردم و دستش را محکم گرفتم و به سمت… بیشتر »
ارسال شده در 11 بهمن 1396 توسط ریحانه علی عسکری در متفرقه, اخلاقی وتربیتی, فرهنگی, روایت تولیدی, #به قلم خودم
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: خانم فائزه محمدی وارد بازار که شدیم، برای خرید آجیل و تنقلات به مغازه خشکبار فروشی رفتیم…! از قیمت انجیر و پسته و گردو به اون زیادی و نگاهی به سایز شکم مغازه دار گفتم به به!!! (ازون حاجی پولداراس که پولش از پارو بالا… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت: سرکار خانم صفورا صیرفیان پور در را که باز می کنم سوز سرمای هوا به صورتم می خورد. چاره ای نیست, باید به دل کوچه بزنم. خیلی زود سرما تمام وجودم را فرا می گیرد. هنوز به سر کوچه نرسیده ام ولی دستانم به گز گز افتاده… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت: سرکار خانم صفورا صیرفیان پور در خانه راکه باز می کنم نسیم دلپذیری صورتم را نوازش می دهد. از سحر باران می بارد و هنوز هم ادامه دارد. تمام گودال های کوچه پر از آب شده و قطرات باران دایره هایی روی آب نقش می اندازد.… بیشتر »
برف آمده و هوا سرد شده این سردی برای بیشتر مردم دو نفره و عاشقانه تعبیر میشود اما من; سردی میبینم و دوری از سردی. اگردست بر روی برف بگذارم سردم میشود همانگونه که انسانهای سرد روحم را سرد میکنند و کرخت. نگاه سرد; دست سرد و حتی لبخندی که از روی سردی باشد… بیشتر »
ساعت شش صبح بوى كه به دانشگاه رسیدم. قرار بود آزمون شرکت نفت برگزار شود. نزدیک به پانزده هزار نفر در آن شرکت کنند اول جلسه به شرکت کنندگان و مراقبین کیک و آب معدنی داده شد. بلاخره آزمون شروع شد. کار خسته کننده و یکنواختی بود تا اینکه اعلام کردند هر کس… بیشتر »
از وقتی پای ماهواره خانه آنها باز شده بود, به همه چیز شک می کرد. ذهنش پراز شبهه شده بود. هروقت که پیش من می آمد چند شبهه که برایش پیش آمده بود مطرح می کرد. آنروز هم یکی از آن روزها بود. از صبح زنگ زد که می خواهم به دیدنت بیایم من هم منتظرش بودم. بلاخره… بیشتر »
صبح که از خانه بیرون می آمدم مادرم گفت: قرار است با خاله و عروس هایش برویم حرم علامه مجلسی. تو هم می توانی از راه بیایی؟ خاله ات نذر کرده آنجا شله زرد بپزد. گفتم مادر از طرف من معذرت خواهی کن. از راه می رسم خسته ام ,حوصله اش را هم ندارم. به حوزه که… بیشتر »
آخرین نظرات