مادرم صدا زد: ریحانه, تلویزیون را روشن کن تا صدای اذان در خانه بپیچد .تلویزیون را که روشن کردم اذان تمام شده بود. کانال راعوض کردم تا اذان تهران که دیرتر از اصفهان شروع می شد را گوش کنم. شبکه 3را که گرفتم فوتبال پخش می کرد. طبق روال همیشه که وسط فیلم… بیشتر »
آرشیو برای: "آذر 1396, 28"
سریع وسایل مورد نیازم رابرداشتم واز خانه بیرون زدم. ساعت هشت صبح امتحان داشتم یک فصل از کتابم را هنوز نخوانده بودم. تصمیم گرفتم سوار اتوبوس که شدم کتاب را تمام کنم. بلاخره اتوبوس آمد و من سوار شدم. به دنبال جایی برای نشستن می گشتم که دوستم را دیدم که… بیشتر »
هیچ وقت اعتقادی به خریدن کالای خارجی نداشتم همیشه می گفتم جنس ایرانی حداقل از جنس چین با کیفیت تر است .آن روز برای خریدن بند آپارتمانی به مغازه ای رفتم و قیمت گرفتم. یکی از بزرگ ترین و گران ترین آن ها را برداشتم می خواستم هم بزرگ باشد و هم کیفیت آن خوب… بیشتر »
سر سفره با دختر دائی ام ,فاطمه نشسته بودم. بحث تعطیلی قبل از عید بود, یک دفعه فاطمه گفت: -تا چهار شنبه سوری بایدبرویم. نمی دانم چرا این مدرسه تمام نمی شود. تازه کلاس هشتم بود و خسته شده بود. گفتم: -می خواهی بنشینی در خانه مثلا چکارکنی؟ گفت: -رمان بخونم.… بیشتر »
هروقت می خواستیم به خانه مادربزرگم برویم از خیابان جامی می رفتیم. اما آنروز پدرم گفتند خیابان جدیدی احداث شده امروز می خواهم از آن طرف بروم .به خیابانی که پدرم می گفت رسیدیم «خیابان آیت الله زاهد » کمی پیچ خم داشت ولی مسیر ما را خیلی راحت کرده بود .دیگر… بیشتر »
آخرین نظرات