سر کلاس نشسته بودیم که دوستم با ظاهری برافروخته در کلاس راباز کرد ونشست هرکسی چیزی می گفت نفسش که جا آمد گفت: بچه ها من امروز به یک خانم بد حجاب تذکر دادم وحرف زشتی شنیدم به طور کل به هم ریخته بود اما می خندید ومی گفت بچه ها شما هم سعی کنید فحش بخورید.… بیشتر »
آرشیو برای: "دی 1395"
مثل هر روز خسته از دانشگاه بر می گشتم و توی پیاده روی شلوغی که سوسوی چراغ های تبلیغاتی مغازه هاش چشم عابر ها رو خیره می کرد با صلابت و سر بلند بدون توجه به افرادی که از کنارم رد می شدند به سمت خونه می رفتم که یکدفعه پیاده روی شلوغ در نقطه ای کچل شد و حس… بیشتر »
آخرین نظرات