شاید برای برخی، که دغدغه استفاده از تولیدات ایرانی را دارند و در انتخاب یکی از پیامرسان های داخلی مرددند جالب باشد که بدانند کدام پیامرسان یا شبکه اجتماعی ایرانی از همه بهتر است. به همین دلیل بااستفاده از تجربه شخصی، استفاده از این سه پیام رسان نقاط ضعف… بیشتر »
آرشیو برای: "تیر 1397"
دیشب با خواهرم فیلم دردسرهای عظیم را می دیدیم. جریان شخصیتی به اسم لطیف و بچه ای که فکر می کردند بچه اوست و او مجبور شد برای مدتی از او نگه داری کند. وقتی که با جواب آزمایش مشخص شد بچه متعلق به دیگریست قرار گذاشتند که آن را تحویل دهند. حالا در این میان… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فاطمه سلیمیان مثل همیشه زود به گلستان شهدا رفتم. همان طور که داشتم راه می رفتم نظرم به سمت قبری افتاد که بین درختان بود و اطرافش پر از گل های شمعدانی. جلوتر رفتم‘روی قبر را دیدم . یک قبر ساده که فقط رویش نوشته… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت: سرکار خانم صفورا صیرفیان پور تابستان كه مى شود، ياد ايوان خانه مادر بزرگم مى افتم. با آن ستون بلند در وسطش كه دوست داشتم در بغل بگيرم و دورش بچرخم. آن قدر بچرخم تا كف دستانم به سوزش بيفتد و سرم گيج رود. آن گاه… بیشتر »
۱- هنگام خرید نان، قبل از سرد شدن کامل، نان ها را دسته نکنید. کمی صبر کرده و نان ها را هوا دهی کنید تا داغی اولیه آن از بین برود. اگر نان ها با دمای بالا دسته شود سریع تر بیات شده و کپک خواهد زد . ۲- هرگز نان ها را در روزنامه قرار ندهید. معمولا روزنامه… بیشتر »
کتلت، غذای مورد علاقه خانواده ام بود. مادرم هفته ای دوبار آن را می پخت اما هنوز هم خواهان داشت. آن روز صبح زود بیدارشدم. می دانستم که کلاسم تا بعد از ظهر طول می کشد و بایدفکری برای نهار بکنم . در یخچال را باز کردم و به محتویات آن نگاه کردم ظرفی در… بیشتر »
قواعد برای طرح داستان کوتاه: محدودیت زمان+محدودیت مکان+یک موضوع - از ویژگی های طرح خوب این است که خواننده را پای کتاب میخکوب کند و از خود بپرسد که بعدش چی؟ - از دیگر ویژگی های طرح خوب, وجود کشمکش در طرح است یعنی شخصیتی که در داستان حضور دارد باید با یک… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: مهربان برای عزیزات وقت می گذاری با آن ها حرف می زنی حتی با گوشیت هم انس داری اما خدا…. خدا همانی که افراد عزیز زندگیت رو به تو داده و گوشی و امثالهم رو هم در اختیارت گذاشته برایش کم وقت میگذاری! اصلا وقت میگذاری؟… بیشتر »
فاطمه همان فاطمه است و معصومه همان معصومیت خانوادگی. تنها گذر زمان یک چیز را عوض کرده و آن دخترانه هایی به سبک دخترانه های اِمامت که در زمان حضرت زهرا(س) با حسودی حسودان در تاریخ محو شد اما دخترانه های فاطمه معصومه برای ما به یادگار باقی ماند. قربان… بیشتر »
اولین باری که به کلمه اعتماد بنفس دقیق شدم برایم خیلی جالب شد. پیش خودم معنایش را تجزیه تحلیل می کردم. با جستجویی در اینترنت این معنا بدستم رسید: اعتماد به نفس واقعی و حقیقی آن است که قبل از این که در کاری موفق شویم نوعی اعتماد به توانایی خود برای انجام… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فریبا حقیقی چنددقیقه به آمدن شوهرم مانده بود، گفتم سری در دنیای خبرها بزنم. همین طور سرم تو گوشی بود که صدای سوییچ و ساعت روی سنگ اُپن گذاشتن همیشگی، که نماد آمدن شوهر بود به گوشم خورد. اما این بار عکس العملی نشان… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: مهربان اول سی و سه پل پیاده شدیم و به سمت پله ها رفتیم که همسرم گفت: _ نوشین بریم یه چیزی بخریم بعد بیایم این جا بخوریم. موافقتم را با لبخندی بر لب نشانش دادم و هردو به سمت خیابان اصلی بازگشتیم. با نگاه به کافه تریایی شلوغ… بیشتر »
1- طبق آیه الرجال قوامون علی النساء، کدام گزینه زیر صحیح نیست? الف) خداوند به مردان امتیاز و برتری یک طرفه نداده ب) مسئولیت ها متناسب با امتیازات است. ج) زن ومرد نقص یکدیگر رابرطرف می کنند. د) طبق این آیه مرد حاکم است. ۲- این سخن معصوم(اگر می توانی کاری… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فریبا حقیقی هرصبح جمعه آرزویم طولانی شدن آن روز شده و در طلب رویای هر هفته ام از جای برمیخیزم. ستاره چین شب را به تاخیر وادار می کنم، شاید؛ شاید این جمعه بیاید. بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت: سرکار خانم صفورا صیرفیان پور اينجا، شهادت و حجاب به هم گره خورده است؛ تو گويى هر دو از يك جنسند. مراسم تشييع شهدا را مى گويم، در روز حجاب و عفاف، ميدان امام اصفهان. پيكر شهدا را، خواهران و مادران و دخترانى… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فریبا حقیقی گنجشک ها هم به این جا می رسند بی صدا می شوند. درختان یکی در میان کاشته شده، سکوت را تشدید می کنند. خم می شوم و نگاه می کنم، خنکای وحشتناکی به صورتم می خورد، بتون های کَنده شده و خاک های نم دار دور قبر… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فریبا حقیقی در ساعتی که خورشید گیسوانش را به سمت غروب می بافت و به خوابگاه ارغوانی اش می شتافت، دلم هوایی جز هوای رهایی نمی یافت و سراسر وجودم در پی دم و بازدم های پایانی روز، رو به قبله نشسته بود. به قبرستان نظری… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: مهربان صاحبم این لقب شما را با جان و دل می پسندم و بارها و بارها تکرارش می کنم "صاحب من” محبوب من، ای تمام قلب من، مهدی جان. ای صاحب این عصر و زمان که غریبانه کنار گذاشته شده ای. در درک زمانه ما را یارا باش. در… بیشتر »
تا شروع شدن کلاس ساعتی مانده بود. تصمیم گرفتم وقتم را روی تحقیقی که به تازگی برداشته بودم بگذارم. بخاطر همین به کتابخانه رفتم و شرح کتاب صحیفه سجادیه را در خواست کردم. گشتن دنبال موضوعی که من به دنبالش بودم آن هم در پانزده جلد کار راحتی نبود اما از… بیشتر »
- داستان ابزاری است که می توانیم با آن با مردم حرف بزنیم, هشدار دهیم, زبان مردمیست. - داستان کوتاه: آلن مو: قطعه ای تخیلی, حادثه یا اتفاق یا پدیده ای در قصه ای واحد مورد بحث قرار می دهد؛ بدیع و نو باشد و باعث هیجان خواننده شود و در او اثر گذارد. (بین… بیشتر »
چند سال پيش همه چيز واقعى تر بود، حتى بازيهاى كودكانمان. دور هم جمع مى شديم و در حياط خانه مادر بزرگ ، هر كداممان در قالبى فرو مى رفتيم، يكى مادر بود و ديگرى پدر و بقيه هم فرزندان خانواده؛ يكى هم نقش زن همسايه يا خاله را بازى مى كرد و به اين ترتيب… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فریبا حقیقی آفتاب از هر طرف به صورتم می خورد و عرق ها هم شُرشُر از پیشونیم پایین می ریخت و شوری اش چشمهایم را می سوزاند. به ساعت نگاه کردم، بیست دقیقه شده بود و حرکتی از اتوبوس ندیده بودم. پایین رفتم و اعتراض… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فریبا حقیقی لیوان شربت اولی را من برداشتم و دستم گرفتم. ریحانه دومی را برداشت، گذاشت روی دسته صندلی؛ و خواست برای دوستان بغل دستی شربت بردارد که … مهربانی در حق خودش کامل شد. شربت ها به سر تا پایش روان شدندو… بیشتر »
کله ام را درون گوشی فرو کرده بودم که یک پیام از فریبا آمد: _صرفا جهت بازی با روح و روان. عکس یه کاسه پر از پر هلو و انار بود که به صورت ترشک درآورده بود. من هم که عاشق تنقلات ترش بودم گفتم: _ منم می خوام. _ منم آشپزیش را کردم و گرنه همه را… بیشتر »
بچه به بغل کنارم نشست. تنگ تر نشستیم تا جایی برای بچه اش باز شود. بچه را کنارم گذاشت. می شناختمش. دوست دوران دبیرستان خواهرم بود. همه کسانی که بچه کوچک داشتند آنجا را برای نشستن انتخاب کرده بودند و به همين دليل محیط پر سر و صدا و شلوغی ايجاد شده بود.… بیشتر »
هنوز از هول و استرس انژیو مادرم در نیامده بودم که امتحانات ترم شروع شد. مادرم پنج شنبه نوبت دکتر داشت. می دانستم که اگر با یکی از خواهرانم برود پشت در مطب دکتر می نشینند و داخل نمی روند؛ از طرفی هم می دانستم که مادرم وقتی دکتر را می بیند نصف… بیشتر »
الهی شکر که گاهی وقت ها بهم تفهیم می کنی که هستم و به هر شکلی مجازاتم می کنی این که فقط خودت لایق صبوری کسی جز خودت صابر نیست. کاسه صبرم را به گدایی در میکده تو آویزان کردم، به تمنای وصال تو می اندیشم، متشکرم که به من فهماندی لیاقتم چه… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فاطمه سلیمیان چه کسی می داند؟ چه کسی می فهمد؟! دست گلت را‘ شاخ شمشادت را‘ پسر رعنا و خوش خنده ات را به چه قیمتی؟ به چه قیمتی راهی جنگ می کنی؟ با چه جرأتی سینه سپر می کنی و ثمره ی زندگی ات را می فرستی جلوی گلوله؟… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فریبا حقیقی جریمه ای به قیمت پانزده هزارتومان! حتما عده ای می گویند: چه ارزان و عده ای دیگه می گویند: چه گران. شنیده، و گاهی از تقلب کردن چیزهایی دیده بودم اما تجربه نکرده بودم؛ تا این که امتحان….رسید… بیشتر »
مدتی است فردی در عراق مدعی شده که سید یمانی و نایب امام زمان (عج) است و کراماتی از او نقل شده است بالاخص از لحاظ علمی و تأویل قرآن، پیشگویی آینده و خواندن اندیشه افراد و درمان بیماریهای سرطانی… در این مختصر بر آن هستیم شخصیت یمانی را از نظر… بیشتر »
عادت داشتم روی تابلوهایی که در خیابان نصب کرده اند را بخوانم. امروز که از هشت بهشت به طرف مدرسه می رفتم تابلویی را دیدم که مضمونش این بود : شنونده غیبت مانند غیبت کننده است. گفتم خدایا قول می دهم تمام سعی ام را بکنم تا غیبت نکنم, اما این یک مورد را نمی… بیشتر »
ای فرزند آدم بنگر چه بودی و چه شدی؟؟؟ بیشتر »
«احمد بن الحسن» اسم واقعیش «احمد بن اسماعیل بصری» است. وی در سال 1968 میلادی در بصره عراق متولد شد، و در سال 2003 میلادی ادعا کرد که یکی از فرزندان امام مهدی (علیه السلام) است و با پنج واسطه به حضرت مهدی (علیه السلام) منتسب میشود. احمد الحسن بدون هیچ… بیشتر »
دل در بند اسارت گفت تو من را رها کن عقل از سرت پریده مهرش ز غم جدا کن تنم ز درد دوری گریان و بی توان است گر تو نمی پسندی تغیرش دل مبتلا کن ما را دو جرعه حبش سرگشته کرد حلاوت دیگر چه می توان گفت محبتی به پا کن از نور آفرینش در ضوء آن دو چشمش گویا… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: مهربان گاهی این دست ها پینه می بندند از کار و گاهی دل ها پینه می بندند از حرف های مغرضانه یا شایدهم جاهلانه گاهی دست ها سیاه می شوند برای کسب روزی حلال و گاهی قلب ها سیاه می شوند برای کم کردن روزی دیگران گاهی دست ها دراز… بیشتر »
هر وقت میخواستیم برویم خانهی مادربزرگ از خیابان جامی میرفتیم. یک روز پدرم گفت امروز میخواهم از خیابانی که تازه تاسیس شده بروم. به خیابانی که پدرم میگفت رسیدیم: «خیابان آیتالله زاهد». خیابان جدید کمی پیچ و خم داشت ولی مسیر… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: مهربان دیدید یه عده به ظاهر روشن فکر میان می گن آزادی فکر، آزادی عقیده، آزادی، آزادی، آزادی. اما حواسشون نیست خودشون ذهن و فکر و روحشون به کل در خدمت بعضیا است و اصالتا ماهیت خودشونو در رسانه های غربی تعریف می کنند. و کلا… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فریبا حقیقی روبروی خانه شان باغچه بزرگی بود که پُر بود از درختان میوه دار. صاحب باغچه اطراف باغچه اش را فنس کشیده بود . پسرک هر وقت از خانه بیرون می آمد دلش غنج می رفت تا ناخنکی هر چند کوچک به درختان بزند. مادرش… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: مهربان حق را کجا یابم وقتی قطب عالم امکان تو باشی؟ عشق را، عشق را در که یابم وقتی صدای عشق را تو سازی؟ با که از تو گویم وقتی تو هم معنای گویشی؟ جز تو با که باشم وقتی تمامی بود عالمی؟ زمان را , زمان را چگونه بسپرم وقتی… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: مهربان هم مسلک، میدانی چه زمانی از کفار شکست خورده ایم؟ و کی ازسمت کفار به عقب رانده شده ایم؟ همیشه اسلام از افراد به ظاهر خودی ضربه خورده است, همیشه. این وعده خداوند بوده است که کفار هیچ گاه توان مقابله با ما را نداشته و… بیشتر »
پوست سرم، به شدت پوسته می کرد. موهایم همیشه کثیف بود. بارها از شامپوهای ضد شوره استفاده کردم اما موقتی بود و فایده ای نداشت. کم کم همه به فکر موهای من افتادند. دخترعمویم شامپو برایم می خرید و باز هم بی فایده بود. یک روز عمو کوچک ترم گفت: _ گل سر… بیشتر »
برای مصاحبه سطح دوحوزه، رفته بودم. دقیقا سه نفر ممتحن آنجا حضور داشتند: مدیر حوزه، معاون مالی و یکی از استاتید. اول گفتند: ـ قرآن بخوان. من هم که حسابی هول شده بودم تا جایی که توانستم غلط خواندم. شروع به پرسیدن سوالات خانوادگی کردند و من آن ها را جواب… بیشتر »
چند وقت پیش با بچه های حوزه سطح دو، به باغ بانوان رفتیم. یکی از بچه ها با مادرش آمده بود. مادر جوانی داشت . زینب دوستم، کنار من آمد و با صدای آرامی از من پرسید: _اون مادرشه؟ با خنده جواب دادم: _آره، حالا چرا یواشکی می پرسی؟ نکنه قضیه پلیسیه؟… بیشتر »
سر امتحان حقوق نشسته بودم که اعلام کردند استاد مربوطه برای رفع اشکالات احتمالی تشریف فرما می شوند. سوالات واضح بود فقط یک سوال پنج نمره ای داده بودند که جواب ساده ای داشت; به همین خاطر شک کردیم که جواب به این سادگی، پنج نمره داشته باشد. تا این که… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فریبا حقیقی مطابق رسم چندین ساله که در شب میلاد حضرت علی (ع) مسابقه نهج البلاغه برگزار می شد، امسال هم مسابقه ای از نامه های آن عزیز’ مطرح شد. البته سال های قبل در مسجد محل’ ولی امسال سوال ها به خانه… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم لیلا باباربیع دل به دریا باختم، ندانسته با خروشش آشنایم کرد. به دنبال صحرا رفتم، او هم از گداختگی، بر دلم نقش انداخت. ناگهان ابری پر بهار، شاباش ریزان از دنیای چشمانم گذر کرد و آوای جنون سر داد بر ضمیر… بیشتر »
رنگ خدایی بگیرید و چه رنگی بهتر از رنگ خدایی داشتن. جمله ای پشت اتوبوس واحد که توجه مرا جلب کرد و اندکی به فکر واداشت. از وقتی که بچه بودم رنگین کمان را از خدا می دانستم و رنگ های آن را مخصوص او. بزرگتر شدن و دبیرستان به من آموخت که منشا تمام رنگ های… بیشتر »
حضور زنان در ورزشگاه از نگاه فمنیسم(فعالان حقوق زنان) روزهای داغ جام جهانیست. شاید شماهم وقتی پای تلویزیون نشسته و مسابقه فوتبال را تماشا می کنید؛ زن های زیادی را ببینید که به ورزشگاه آمده و تیم مورد علاقه خود را تشویق می کنند. شاید شما هم دوست داشتید… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت: سرکار خانم زهرا سادات افضلی دستپاچه می شوم… سرم را پایین می اندازم و سرخ می شوم… هنوز هم نمی دانم با کدام زبان، این چنین شیوا با من سخن می گویی؟!… به اطراف چشم می گردانم… گمنامیتان را آذین بسته می یابم… و خجل تر… بیشتر »
تو بلندترین قله افتخاری که هر کس دوست دارد بر بلندای تو پرواز کند. تو با آن غرور سر به فلک کشیده، الهام بخش معجزه ای که هر دم دل بر نگاه تو حیران مانده و پا به پای تو ندای آزادی سر می دهد. ماندن و بودن در کنارت را به جان می خرد و تنها قرعه روز گار… بیشتر »
سر کلاس فمنیسم نشسته بودم. بحث فمنیست مارکسیست بود استاد گفت: _ تاکید مارکس بر طبقه است و می گوید: افراد یک جامعه ابتدا مثل گونی سیب زمینی هستند با هم اتحاد ندارند اما کم کم و در فرآیند طولانی و پیچیده، برای منافع ملی و محلی متحد می شوند و طبقه را… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم لیلا باباربیع گاهی در پیچ و خم گزیستن، آن قدر خود را تنها می یابی که هیچ شانه ای را شایسته سر برنهادن نمی یابی تا خلوت دل را در عرصه درماندگی وجود یاری رسانی و هوای غم زده دل را چاره نمایی تا به آرمان نگاه پروانه… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم فریبا حقیقی کلافه و خسته منتظر اتوبوس ایستاده و دعامی کردم که زودتر بیاید. بعد از ربع ساعتی چشم به خیابان دوختن، بالاخره هیکل زرد آن در سیاهی خیابان خودنمایی کرد و مثل همیشه آهسته خود را به ایستگاه رساند و به… بیشتر »
آخرین نظرات