هر روز عصر موعد کلنجار رفتن من با پسر نوجوانم بود، موضوع بحثمان هم جمع کردن و شستن جوراب هایش بود. آنروز عصر دیگر خونم به جوش آمده بود و با عصبانیت گفتم: _ دانیال جوراب هایت را جمع کن و بگذار دم حمام . او هم به رسم نوجوانی و پسر بودن گفت: _مامان ولش… بیشتر »
آرشیو برای: "اردیبهشت 1397, 27"
نزدیک موسسه که رسیدم وجیهه را دیدم که قدم زنان حرکت می کرد در حالی که سرش را به طرف درخت توت همسایه که از دیوار پایین آمده بود چرخانده بود. گفتم: _ سلام فکرنمی کنی کلاس دیر شده؟ نگاهش از درخت توت به طرف من برگشت و گفت: _ سلام (وای اگه بدونی چقدر… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت: سرکار خانم صفورا صیرفیان پور ديشب درهاى آسمان را به روى بندگان گشوده اند، شيطان را به بند كشيده و دست و پايش را بسته اند، صداى ناله اش عرش را پر كرده است. درهاى بهشت را باز و درهاى جهنم را بسته اند. خداوند آغوش… بیشتر »
آخرین نظرات