نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: مهربان - بابا برو به مامانی بگو، سفره رو بندازه. - برای چی بابایی؟ - عزیز بابا، سفره رو برای چی می ندازن؟ برای اینکه غذا بخوریم. پس بدو برو کمک مامانی. _ ولی بابا تو هیئت هم سفره انداختن! _خب؟ _خب اونجا غذا خوردیم دیگه. من… بیشتر »
آرشیو برای: "اردیبهشت 1397, 25"
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: مهربان - چیه خانم به چی زل زدی؟ _ به شاهنامه ای که تو دستتونه. _هه، نکنه حق ندارم اینم دست بگیرم! چی شده از گیر دادن به حجاب رسیدید به ابیات فردوس پارسی زبان؟ - نمی دونم چه جسارتی بهتون کردم که، مستحق این طرز برخورد شما… بیشتر »
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: مهربان _آاااای کنیز زاده مگر رخت می شویی که این چنین چنگ می اندازی و کمرم را می چلانی؟ تو برو کنیزی ات را بکن، کار بزرگان با بزرگان است. و با سر قلیانش کسی دیگر را نشان کرد و هوار کشید: _《هوووووی گیس بریده نزدم بیا، و با… بیشتر »
آخرین نظرات