وقتی از آن بالا به پایین نگاه می کردم دلم به آشوب می اُفتادکه نکند درون آب بیفتم. یا وقتی پدرم دست هایش را درون آب های گِلی و سرد رودخانه می شست و با غرغرهای مادرم مواجه می شد و فقط لبخندی گرم می زد و هیچ نمی گفت، روزهایی که در حال خوردن چایی آواز… بیشتر »
آخرین نظرات